تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
تقدیم به تمام
عاشقان
و آدرس
razeeshgh.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
تنهایم…
اما دلتنگ آغوشی نیستم…
خسته ام…
ولی به تکیه گاه نمی اندیشم…
چشمهایم ترهستند و قرمز…
ولی رازی ندارم…
چون مدتهاستدیگر کسی را”خیلی” دوست ندارم…
فقط خیلی ها را دوست دارم…
سوختم،باران بزن شاید تو خاموشم کنی،شاید امشب سوزش این زخم هارا کم کنی،آه باران من سراپای وجودم آتش است،پس بزن باران،بزن شاید تو خاموشم کنی...
نیمه شب آواره و بی حس و حال ،در سرم سودای حانبی بی زبار ،پرسه ای آغاز کردیم در خیال، دل به یاد آورده ایام وصال، از جدایی یک دو سالی می گذشت، یک دو سال از عمر رفت و برنگشت ،دل به یاد آورد اول بار را خاطرات، اولین دیدار را آن نظر بازی آن اسرار را، آن دو چشم مست آهو باز را ،همچورازی مبهم و سر بسته بود ،چون من از تکرار،او هم خسته بود ،آمد هم آشیان شد با من،او ،هم نشین و هم زبان شد با من،او، خسته جان بودم که جان شد با من،او ،ناتوان بود و توانمند شد با من،او، دامنش شد خوابگاه خستگی ،این چنین آغاز شد دلبستگی، وای از آن شب زنده داری تا سحر ،وای از آن عمری که با او شد سحر ،مست او بودم ز دنیا بی خبر، دم به دم میشد این عشق بیشتر ،امد و در خلوتم دم ساز شد، گفتگو ها بین ما آغاز شد ،گفتمش از عشق پابرجاست دل ،گه گشایی چشم دل زیباست دل ،گه تو زرق مان شوی دریاست دل ،شام بی فرداست دل ،دل ز عشق روی تو حیران شد ،در پی عشق تو سرگردان شده گفتد، در عشق وفا دارم بدان، من تو را بس دوست میدارم ،بدان شوق وصلت را به سر دارم بدان ،چون تویی محفور خمارم بدان، با تو شادی می شود غم های من، با تو زیبا میشود فردای من ،گفتمش عشقت به دل افزون شده، دل به جادوی زحت افسوم شده ،جز تو هر یاری به دل مدفون شده، عالم از زیبایت مجنون شده ،بر لبم لب بگذاشت یعنی خموش، طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش در سرم جز عشق تو سودا نبود، به هر کس جز او در این دل جا نبود ،دیده جز بر روی او بینا نبود، هم چو عشق من هیچ گل زیبا نبود ،خوبی او شهره ی آفاق بود، در نکویی در نجابت ناب بود ،روزگار اما با ما وفا نداشت ،طاقت خوشبختی ما را نداشت،پیش پای عشق ما سنگی گذاشت،بی گمان از مرگ ما پروا نداشت،اخر این قصه هجران بود و بس ،حسرت و رنج فراوان بود و بس،یاره مارا از جدایی غم نبود،در غمش مجنون عاشق کو نبود،با من دیوانه پیمان ساده بست،ساده هم آن عهد و پیمان را شکست...
بـا تـوجـه بـه نـزدیـک شـدن به حـلـول مــاه مبـارک رمضـان٬ در نظـر داریـم از اجـری معـنوی برخوردار شویـم و دوره قرآنی برگزار نماییم؛ لـذا از شما کاربران عزیز خواهشمندیم در این مراسم پرفیض شرکت كنيد.
دوستان عزیز برای شرکت در این مراسم پرفیض میتوانید به آدرس زیر بیایید و از نحوه شرکت در این برنامه بیشتر مطلع شوید
در آن روز که فرشتگان
از عشق سرشار بودند
و از روی عشق پایکوبی می کردند
دانستم، تو ای نازنین پای بر زمین خاکی عالم
نهاده ای، پس برای خوش آمدی گویی
بهترین گل آدم و عالم را به تو هدیه دادم
و آن قلب کوچک و بی ریای من بود.
عکس چشمات پیشه رومه ، بغض عشقت تو گلومه
صورتم از گریه خیسه ، دیگه کار من تمومه
همه جا صدای جیغه ، چیزی نیست خوابی عمیقه
روی دستای غریبم جای بوسه های تیغه
شاید این همش یه خوابه ، شاید این فقط سرابه
ای خدا برس به دادم ، زندگیم نقش بر آبه
همه جا صدای جیغه ، چیزی نیست خوابی عمیقه
روی دستای غریبم جای بوسه های تیغه
عکس چشمات پیشه رومه ، بغض عشقت تو گلومه
صورتم از گریه خیسه ، دیگه کار من تمومه
نمیدونی چی کشیدم ، جز تو هیچی رو ندیدم
اگه باورم نداری ، بیا رگ هامو بریدم
منو این غروب غم بار ، پلک خیس و غم تکرار
زجر این خاطره های ، تا نخورده روی دیوار
منو این اتاق خلوت ، منو تنهایی و غربت
منو این هوای ابری ، منوتو اما به ندرت
عکس چشمات پیشه رومه ، بغض عشقت تو گلومه
صورتم از گریه خیسه ، دیگه کار من تمومه
نمیدونی چی کشیدم ، جز تو هیچی رو ندیدم
اگه باورم نداری ، بیا رگ هامو بریدم
خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !
خدا گفت: چیزی بگو !
گنجشک گفت: خسته ام.
خدا گفت: از چه ؟
گنجشک گفت: تنهایی، بی همدمی. کسی تا به خاطرش بپری، بخوانی، او را داشته باشی.
خدا گفت: مگر مرا نداری ؟
گنجشک گفت: گاهی چنان دور می شوی که بال های کوچکم به تو نمی رسند .
خدا گفت: آیا هرگز به ملکوتم نیامدی ؟
گنجشک سکوت کرد. بغض به دیواره های نازک گلویش فشار آورده بود.
خدا گفت: آیا همیشه در قلبت نبوده ام ؟! چنان از غیر پُرش کردی که جایی برایم نمانده.
چنان کوچک که دیگر توان پذیرشم را نداری . هرگز تنهایت گذاشتم ؟
گنجشک سر به زیر انداخت . دانه های اشک ، چشم های کوچکش را پر کرده بود .
خدا گفت : اما در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !
گنجشک سر بلند کرد . دشت های آن سو تا بی نهایت سبز بود .
گنجشک به سمت بی نهایت پر گشود
شب است و گیتی غرق در سیاهی
شب بلند است و سیاهی پایدار ، ولی
باور به نور و روشنایی است ،
که شام تیره ما را ، از تاریکی می رهاند
و از دل شبهای یلدا ، جشن مهر و روشنایی به ما ارمغان می رساند
تیرگی هاتان در دل نور خاموش باد ،
شب یلدا را به نور قرنها قدمت جاری نگه داریم.
هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها یلدایتان رویایی، روزهایتان پر فروغ و شبهایتان ستاره باران!
این روزا دلم خیلی گرفته
زندگی واسم یه نواخت شده همش دارم فکر می کنم
دلم می خواد برم یه جای دوره دور ولی خوب چی کنم که نمی شه
تو دل تنگیام فقط می نویسم از احساسم از قلبم که اگه اونم نداشتم الان دلم از تنهایی و غم منفجر شده بود
اصلا این زندگی چه فایده ای داره ؟
که چی! ادما که یا دلشون شکسته یا مشکلات فراوون دیگه! میگن هر انسانی می خواد به دنیا بیاد خدا زمین و نشونشون می ده و می پرسه :دوست داری بری زمین؟
ولی! خدایا من اشتباه کردم من نمی خوام اینجا بمونم
نمی خوام وقتی قلبم مثل یه گل روی بوته ای که عمرشو کرده پژمرده و تنهاست و نفسای آخرشو داره می کشه حالا چه فرقی می کنه که بوته هنوز سر پاست؟؟؟
وقتی مدرسه می رفتم یه بیت شعر بود که خیلی دوستش داشتم:
من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید قفسم برده به باغی ودلم شاد کنید
احساس این پرنده کوچولو رو خوب درک می کنم چون تو این قفس بزرگ زندگی اسیرم
دلم می خواست پرواز کنم و از این قفس لعنتی فرار کنم از همه این ادمایی که هدفاشون مثل باد کردن باد کنکی می مونه که آخرش می ترکه و اون وقت خیلی دیره...
دوست بايد كسي باشد
كه هروقت بار تنهاييت سنگين شد
هر وقت كمر كلماتت شكست هر وقت واژه هايت لال شدند بيايد بنشيند مقابل چشمهايت و تو زل بزني به خودت
كه جاري شده اي ميان چشمهايش...
بايد كسي باشد
كه هر وقت بار دلتنگيت سنگين شد
هر وقت طاقت سكوتت تمام شد
هر وقت كم آوردي
بيايد بنشيند كنارت
و تو سرت را بگذاري روي شانه اش
و تمام خودت را به او تكيه دهي...
بايد كسي باشد
كه هر وقت بار خستگي هايت سنگين شد
هر وقت سهمت از بغض بيشتر از توانت شد
بيايد آغوش باز كند
و پناهت شود
و تو يك جا تمام تنهاييت را
تمام دلتنگيت را
تمام سكوتت را
تمام خستگيهايت را
و تمام بغضت را
ميان هُرم نفسهايش
نفس بكشي
باران که می بارد...
باید آغوشی باشد...
پنجره ی نیمه بازی...
موسیقی باران...
بوی خاک...
سرمای هوا...
گره ی کور دست ها و پاها...
گرمای عریان عاشقی...
صدای تپش قلب ها...
خواب هشیار عصرانه...
باران که می بارد...
باید کسی باشد...
تو میخوای بری حالا اینو میدونم، ترانه هامو به یاد تو میخونم
بارون میباره تو قاب چشمام، میخوام بدونی حالا من خیلی تنهام
بی تو دلم بهونه گیره، اگه نباشی بدون تو میمیره
قلب ساده من باور نداره، اون که عاشقش بود بره تنهاش بذاره
بی تو میمیرم ای عشق خوب و نازم، بدون تو نمیتونم دنیامو بسازم
بی تو میخونم هرشب با چشم گریون، منو ببخش عزیزم دیگه شدم پشیمون
تو میخوای بگی دیگه دوسم نداری، اینو میدونم میری تنهام میذاری
قلبی گرفته لبهای بسته جدایی از تو بدون منو شکسته
از وقتی رفتی آروم ندارم، امشب دوباره من بیقرارم
برگرد که دیگه بی تو نمیشه، هرجا که باشی بیادتم همیشه
بی تو میمیرم ای عشق خوب و نازم، بدون تو نمیتونم دنیامنو بسازم
بی تو میخونم هرشب با چشم گریون، منو ببخش عزیزم دیگه شدم پشیمون
تو میخوای بری....
سلام بر«عطش» دشت کربلا
سلام بر شاه کربلا
سلام بر مولای سر از تن جدا
سلام بر تشنه لبان عاشورا
سلام بر سرباز شش ماه
سلام بر سقای تشنه کام
سلام بر دستان بر خاک فتاده
سلام برمشک تیر خورده
سلام بر بدنهای چاک چاک
سلام بر خورشیدهای بر نیزه
سلام بر مظلومیت بر خاک مانده
سلام بر حنجره خشک و تشنه علی اصغر
سلام بر خیمههای سوخته
سلام بر تربت پاکت ای کربلا
سلام بر عاشورا
سلام ...
اون روز مثل هميشه سرد بود و دل آسمونم مثل دل من گرفته بود داشت مباريد من هميشه عادت داشتم بدون چتر زير بارون آروم آروم قدم بزنم و به آينده نا معلومم فكر كنم كه قراره چي به سرم بياد و هميشه به اين فكر ميكردم يعني كسي هست كه حاضر بشه به خاطر من زير اين بارون بايسته و منتظر بمونه تا من برسم يعني كسي هست كه حاظر بشه به خاطر عشق من از خودش بگذره؟
نميدونم چرا هميشه اين سوالا زير بارون ميزد به سرم شايد واسه اين بود كه تو بارون هوا رمانتيكتر ميشد اين سوالا هميشه تو ذهنم اوج ميگرفت و منم گاهي به جواب ميرسيدم گاهيم نه هميشه اين مسير تكراري رو زير بارون طي ميكردم و ميرسيدم به يه پارك و زير يه آلاچيق نزديك حوض مينشستم.
بارون داشت قطع ميشد زير آلاچيق هميشگي من دو نفر نشسته بودن و باهم صحبت ميكردن و منم بي اختيار صحبتاشون و گوش ميكردم كه داشتن به پسري كه اون سمت خيابون ايستاده بود اشاره ميكردن و ميگفتن سالهاست كه تو روزاي باروني با يه چتر يه مسيري رو طي ميكنه و دنبال دختري كه عاشقششه راه ميفته و چتر ميگيره بالاي سرش مثل اينكه عادت دختر رو ميدونسته كه عادت نداشته با خودش چتر ببره زير بارون اما دختره هيچوقت متوجه حضورش نيست.
با تعجب به اون سمت خيابون خيره شدم كه پسر رو ببينم اما تا حالا نديده بودمش داشتم به اين فكر ميكردم خوش به حال دختره مگه ميشه به همچين آدمي با يه همچين عشقي بي تفاوت بود؟
بعد دوباره با اين فكر راه افتادم و رفتم سمت خونه بارون كم شده بود نم نم مي.باريد و من تو اين فكر بودم كه كيه كه انقدر دوست داشتني ودر عين حال بي توجه؟ كه يكي سالها ميشه چترش حتي ازش توجهم نميخواد كاش من جاي اون بودم.
رسیدم خونه و رفتم تو اتاق و مادرم گفت بازم كه بدون چتر رفتي زير بارون اما خيس نشدي كاش ميتونستم راز اين كه تو ميري زير بارون اما خيس نميشي رو بفهمم؟
گفتم ای ساده دل ساده فراموشش کن
تا کجا چشم به این جاده فراموشش کن!
دست بردار از او خاطره بازی کافیست
فرض کن گل نفرستاده فراموشش کن!
مردمان نگاهش قله نشینند هنوز
دل که در دره نیفتاده فراموشش کن!
گفتم این تکه غزل را بفرستم نزدش
دل ولی گفت نشو ساده فراموشش کن!
به شما برنخورد پای غزل بود و شکست
اتفاقیست که افتاده فراموشش کن!
مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان کرديم .