تار جانان بخانه ي ما ماند
رفت جانان و تار او جا ماند
ماند تارش كه يار من باشد
يار شبهاي تار من باشد
تار او يادگار اوست مرا
خوش بود يادگار دوست مرا
يادگاري كه تار او باشد
بهترين يادگار او باشد
تار او را به روي ديده نهم
همچو دل به سينه جاي دهم
تار او چاره ساز من باشد
يار مسكين نواز من باشد
تار او دلنواز درويش است
تار او مرهم دل ريش است
يار او با منش سرياري است
ما دو ياريم و كار ما زاريست
امشب اين تار مهمان من است
اين فرشته در آشيان من است
امشب آتش ز جان ما خيزد
دود از دودمان ما خيزد
دست بر دار از دلم اي تار
بگذر و ناله را به من بگذار
من بنالم كه بخت يارم نيست
يار چون بخت سازگارم نيست
شهريار
نظرات شما عزیزان:
|