من تا ابد در کنار تو می ماندم
من تا ابد ترانه عشقم را
در آفتاب عشق تو می خواندم
دیده ام سوی دیار تو و در کف تو
از تو دگر نه پیامی نه نشانی
نه به ره پرتو مهتاب امیدی
نه به دل سایه ای از راز نهانی
بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم
نه درودی، نه پیامی، نه نشانی
ره خود گیرم و ره بر تو گشایم
زآنکه دیگر تو نه آنی، تو نه آنی
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
کاشکی بودی و می دیدی
ذره ذره جون سپردم
دوریت برام یه سمه
قطره قطرههی می مردم
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
هر زمان عشقی و یاری دیگر
از بهاری به بهاری دیگر
آه، اکنون دیر است
نظرات شما عزیزان:
|