تقدیم به تمام عاشقان

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 577
تعداد نظرات : 279
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



مراقبت

و عاشقانه ای ست وقتی می گویی `من مراقب تو هستم` ...

من کلمه "مراقبت" را دوست می دارم. مراقبت یعنی عشق، یعنی دوستت دارم. یعنی من همین جا هستم، همین اطراف. یعنی کافی ست که بگویی، لب تر کنی، آن وقت من هستم... یعنی گاهی نیاز به گفتن هم نیست. من تو را می بینم و می فهمم. می فهمم که باید باشم، که باید گوش بدهم، که باید در آغوش بگیرم، که باید الان جلوی همه ی دنیا به ایستم به خاطر تو...

"مراقبت" یعنی دستت را بده به من، چشمت را بدوز به من و گوشت را بسپار به من و یادت باشد شاید امروز حرفمان شد، شاید امروز قلبم رنجید از تو اما حواسم هست که این همه ی داستان نیست. که من تو را قبول دارم، که من می توانم ببخشم، و اینکه یادت باشد "من تو را دوست می دارم".

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:مراقبت,مطالب عاشقانه,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدایا

خدایا مرا ببخش اگر صدایت نمیزنم! فراموشت نکرده ام...

خدایا مرا ببخش اگر چیزی از تو نمی خواهم! همه چیز را از تو گرفته ام...

خدایا مرا ببخش اگر طنابم را گسسته ام! پوسیده بود محکمترش را می خواهم...

خدایا مرا ببخش اگر به سوی دیگری میروم! در این سو رهیافتگان کمترند...

خدایا مرا ببخش اگر آتش عشقت را با اشک هایم بیرون می رانم!دارم شعله ور می شوم...

خدایا مرا ببخش اگر خود پرستم! در وجودم تو را یافته ام...

خدایا مرا ببخش اگر به دنیا دل بسته ام! در شوره زارش رد تو را می جویم...

خدایا مرا ببخش اگر در عشقت کفر می گویم! قلبم گنجایش این همه رحمت را ندارد...

خدایا مرا ببخش اگر چشمانم را بسته ام! میخواهم امشب خواب تو را ببینم...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بنيامين جون

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 26 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بیش از عشق بر تو عاشقم

ناممکن است که احساس خود را نسبت به تو، بتوانم با واژه ها بیان کنم... اینها سرشارترین احساساتی هستند که تاکنون داشته ام...

نا ممکن است که احساس خود را نسبت به تو، بتوانم با واژه ها بیان کنم..
اینها سرشارترین احساساتی هستند که تاکنون داشته ام..
با این همه هنگامی که می خواهم اینها را به تو بگویم و یا بنویسم..
واژه ها حتی نمی توانند ذره ای از ژرفای احساساتم را بیان کنند..
گرچه نمی توانم جوهر این احساسات شگفت انگیز را بیان کنم..
می توانم بگویم آنگاه که با توأم چه احساسی دارم..


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:بیش از عشق بر تو عاشقم,ناممکن است که احساس خود را نسبت به تو,عشق,مطالب عاشقانه,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

برای تو که می پرستمت

می دانم صندوقچه قلب من آن قدر بزرگ نیست تا تمام رازهایم را پنهان کند. اصلا دفترچه خاطرات من آن قدر محدود است که جایی برای همه کلمات ندارد. حتی حساب دل ناتوانم را هم دارم. حساب جزر و مدهای گاه و بیگاهش را که چون طغیان کند سرریز می شود.

همه اینها را می دانم. حتی می دانم که تو خوب می دانی کدام فکر روی کدام قسمت ذهن من سنگینی می کند!

تاکنون شده توی کارهایت پیچ بیفتد. آن قدر که کسی را بخواهی نزدیک تر از رگ گردن تا پناهت دهد! سرت را بگذاری روی شانه هایش و تمام حرفهایت را واگویه کنی و گریه کنی؟

امروز شنبه است، با خودم فکر می کنم شنبه هایم چقدر قشنگ شده اند. اصلا همه روزهای خدا قشنگ اند. علتش را می دانی؟ خودم خوب نمی دانم! شاید بیشتر به این خاطر است که من با نامه هایم با تو حرف می زنم. بی آنکه تو بتوانی برای دلتنگ کردنم همه کلماتی که خدا برای مهربانی کردن آفریده است را به دعوا بکشانی.

حوصله حرفهایم را نداری که هیچ!
با من مدارا نمی کنی که هیچ!
نامه هایم را پاره می کنی که هیچ!
پاره های قلبم را به باد می سپاری که هیچ…!
برای من دیگر چه می ماند؟!

هیچ هیچ هیچ…!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چشمهای تو مطلب ارسالی ازفاطمه شیطون

چشمای تو برای من عالم زندگانیه
رنگ چشات برای من امید زندگانیه
من میمیرم اگه تو پیشم نمونی
رنگ دلم آبی شده میشه تو پیشم بمونی
چشمای من منتظرن منتظر رسیدنت
بیا دیگه تنهام نزار فرشته ها ندزدنت ؟
این قلب من میتپه برای تو همینو بس
دق میکنم اگه نیای من میمیرم گوشه قفس
وای رسیدی عزیز من دلم برات تنگ شده بود
عزیز من میدونستی دیشب هیچ ستاره ای غایب نبود
من بودمو تو بودیو ستاره ها مهمونمون
پیشم بمون پیشم بمون پیشم بمون

نويسنده: تاريخ: 22 شهريور 1390برچسب:چشمهای تو, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حکمت قفسه سینه


این قفسه سینه که می بینی یه حکمتی داره ...خدا وقتی آدمو آفرید سینه اش قفسه نداشت...یه پوست نازک بود رو دلش...

یه روز آدم عاشق دریا شد.

اونقدر که با تموم وجودش خواست تنها چیز با ارزشی که داره بده به دریا.
پوست سینه شو درید و قلبشو کند و انداخت تو دریا.
موجی اومد و نه دلی موند و نه آدمی.

خدا … دل آدمو از دریا گرفت و دوباره گذاشت تو سینش.

آدم دوباره آدم شد.
ولی امان از دست این آدم


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

انتظار

در آرزویت خواهم مرد اما نخواهم گذاشت پاکی عشق ما آلوده هوس گردد

منتظر خواهم ماندتا آنگاه که عشقم را حتی خدا هم تحسین کند

در فراق دستانت اشک خواهم ریخت اما دستانت را فقط در خواب

برگونه هایم خواهم فشرد

ازبوی تو مست خواهم شد وآنرا بی آنکه حتی تو بدانی باخود به خلوتم خواهم برد

نگاهم را باز ازنگاهت خواهم دزدید تا نبینی بیتابی دل بیقرارم را

از نهادم آه حسرت خواهم کشید

وباز منتظر خواهم ماند

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

لیلی نام دیگر آزادی است

داستان دنیا که شروع شد، زنجیر نداشت، خدا دنیای بی زنجیر آفرید. آدم بود که زنجیر را ساخت. شیطان کمکش کرد.

دل، زنجیر شد. عشق، زنجیر شد. دنیا پر از زنجیر شد و آدمها همه دیوانه زنجیری.

خدا دنیای بی زنجیر می خواست، نام دنیای بی زنجیر اما بهشت است.

امتحان آدم همین جا بود. دستهای شیطان از زنجیر پر بود.

خدا گفت: زنجیره ات را پاره کن. شاید نام زنجیر تو عشق است.

یک نفر زنجیرهایش را پاره کرد، نامش را مجنون گذاشتند. مجنون اما نه دیوانه بود و نه زنجیری. این نام را شیطان بر او گذاشت. شیطان آدم را در زنجیر می خواست.

لیلی مجنون را بی زنجیر می خواست، لیلی می دانست خدا چه می خواهد.

لیلی کمک کرد تا مجنون زنجیرش را پاره کند!

لیلی زنجیر نبود، لیلی نمی خواست زنجیر باشد.

لیلی ماند؛ زیرا لیلی نام دیگر آزادی ست.

 

عرفان نظر آهاری

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یک بهار

کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد ... و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند

گاهی که دلم

به اندازهء تمام غروبها می گیرد

چشمهایم را فراموش می کنم

اما دریغ که گریۀ دستانم نیز مرا به تو نمی رساند

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس

مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد

و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند

با این همه، نازنین، این تمام واقعه نیست

از دل هر کوه، کوره راهی می گذرد

و هر اقیانوس به ساحلی می رسد

و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد

از چهار فصل دست کم یکی که بهار است...!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مهربان باش

مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آنان را ببخش.

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش.

اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش.

اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش.

آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش.

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند، ولی شادمان باش.

نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش.

بهترین های خود را به دنیا ببخش، حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.

و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان "تو و خداوند" است نه میان تو و مردم.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

از مهربانی ها

برخی رابطه ها را وقتی وارد شدی، از قبل باید تکلیفت را با خودت مشخص کنی، باید حساب کتابت معلوم باشد، که دیگر جای پشیمانی و برگشتی نیست.

باید مرد سفر باشی و جا نزنی. این رابطه ها مثل اتوبانند.

فقط باید بگازی و به پشت سرت هم نگاه نکنی و به برگشت فکر نکنی.

یادت باشد که وقتی با کسی عهد بستی و همسفر شدی، مسوول تمام عواطف و احساسات او تویی.

تو دیگر فقط مال خودت نیستی. تو شاید تنها دلیل و دلخوشی یک نفر برای زندگی باشی.

تو شاید حتی تنها بهانه ی لبخند یکی باشی.

یادت باشد تو خودت خواستی این بهانه و دلخوشی باشی، پس حق نداری آن را پس بگیری.

یادت باشد اگر هوس برگشت کردی و در جاده دنده عقب بگیری شاید این همسفرت باشد که ضربه اش را می خورد.

یادت باشد که وقتی با کسی سوار بر کشتی زندگی شدی، حق نداری زیر پایت را سوراخ کنی و بگویی به خودم مربوط است!

به همسفرت فکر کن. به اینکه اگر هنوز هم فکر می کنی که هنوز هم تنها بهانه و دلخوشی اش تویی، پس لبخند بزن و خودت را به موج های زندگی بسپار و از طوفانی شدن مسیر نهراس ...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

محمد جون

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

به: سلطان

دوستتان دارم؛ همیشه. شاید فردا زنده نباشم. امشب شب هزار و دوم است.

تا نزدیکی های شب، پسرک هنوز تب داشت. دستمال را روی پیشانی اش می گذاشتم و پاشویه می کردم. چشم هایش به شما رفته است. روزی مثل شما نگاه های نافذی خواهد داشت. همه اتاق ها تمیز و مرتب اند؛ همان طور که می خواهید.

نام غذاهایی که دوست دارید را به آشپزها داده ام و گل هایی که دوست دارید را هم به باغبان ها گفته ام. نامه هایی که موجب آشوبتان می شد و ندادمتان، در کشویی کوچک درون جالباسی است. اگر نخواندید هم مساله ای نیست. رفعشان کردم.

دوستتان دارم؛ همیشه. شاید فردا زنده نباشم. امشب شب هزار و دوم است.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آدمهای ساده را دوست دارم

 

آدمهای ساده را دوست دارم.

همان ها که بدی هیچ کس را باور ... ندارند.

همان ها که برای همه لبخند دارند.

همان ها که همیشه هستند،
برای همه هستند.

آدمهای ساده را
باید مثل یک تابلوی نقاشی
ساعتها تماشا کرد؛

عمرشان کوتاه است.
بسکه هر کسی از راه می رسد
یا ازشان سوءاستفاده می کند
یا زمینشان می زند
یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.

آدم های ساده را دوست دارم.
بوی ناب " آدم" می دهند...!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

قلب دختر از عشق بود

قلب دختر از عشق بود، پاهایش از استواری و دست هایش از دعا ... اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود ... پس کیسه ی شرارتش را گشود و محکم ترین ریسمانش را به در کشید.

ریسمان نا امیدی را دور زندگی دختر پیچید، دور قلب و استواری و دعاهایش. ناامیدی پیله ای شد و دختر، کرم کوچک ناتوانی...

خدا فرشته های امید را فرستاد تا کلاف ناامیدی را باز کنند، اما دختر به فرشته ها کمک نمی کرد.

دختر پیله ی گره در گره اش را چسبیده بود و می گفت: نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود!

شیطان می خندید و دور کلاف ناامیدی می چرخید. شیطان بود که می گفت: نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود!

خدا پروانه ای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند. پروانه بر شانه های رنجور دختر نشست و دختر به یاد آورد که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله ای.

اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید، پس انسان نیز می تواند.

خدا گفت: نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را. دختر نخستین گره را باز کرد ...

و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله ای و نه کلافی.

هنگامی که دختر از پیله ی نا امیدی به در آمد، شیطان مدت ها بود که گریخته بود.

 

عرفان نظرآهاری

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مناجات زیبای دکتر شریعتی

خدایا!به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ، بر بی‌ثمری لحظه‌ای که برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی‌اش سوگوار نباشم.

خدایا چگونه زیستن را تو به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم دانست…

ای خداوند… ای خداوند!

به علمای ما مسئولیت، و به عوام ما علم، و به مومنان ما روشنایی، و به روشنفکران ما ایمان و به متعصبین ما فهم و به فهمیدگان ما تعصب و به زنان ما شعور و به مردان ما شرف و به پیروان ما آگاهی و به جوانان ما اصالت و به اساتید ما عقیده و به دانشجویان ما نیز عقیده...

و به خفتگان ما بیداری و به دینداران ما دین و به نویسندگان ما تعهد و به هنرمندان ما درد و به شاعران ما شعور و به محققان ما هدف و به نومیدان ما امید و به ضعیفان ما نیرو و به محافظه‌کاران ما گستاخی و به نشستگان ما قیام و به راکدین ما تکان و به مردگان ما حیات و به کوران ما نگاه و به خاموشان ما فریاد و به مسلمانان ما قرآن و به شیعیان ما علی(ع) و به فرقه‌های ما وحدت و به حسودان ما شفا و به خودبینان ما انصاف و به فحاشان ما ادب و به مجاهدان ما صبر و به مردم ما خودآگاهی...

و به همه ملت ما همت، تصمیم و استعداد فداکاری و شایستگی نجات و عزت ببخش!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلبستگی

دلبسته ی کفشهایم بودم. کفش هایی که یادگار سال های نو جوانی ام بودند.

دلم نمی آمد دورشان بیندازم. هنوز همان ها را می پوشیدم.

اما کفش ها تنگ بودند و پایم را می زدند.

قدم از قدم اگر بر می داشتم زخمی تازه نصیبم می شد.

سعی می کردم کمتر راه بروم زیرا که رفتن دردناک بود...

می نشستم و زانوهایم را بغل می گرفتم

و می گفتم: چقدر همه چیز دردناک است.

چرا خانه ام کوچک است و شهرم و دنیایم؟!

می نشستم و می گفتم: زندگیم بوی ملالت می دهد و تکرار...


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

فرشته ها حتما می آیند

فرشته ها آمده اند پایین. همه جا پر از فرشته است. از کنارت که رد می شوند، می فهمی؟

اسمت را که صدا می زنند، می شنوی؟

دستشان را که روی شانه ات می گذارند، حس می کنی؟

راستی حیاط خلوت دلت را آب و جارو کرده ای؟ دعاهایت را آماده گذاشته ای؟ آرزوهایت را مرور کرده ای؟

می دانی که امشب به تو هم سر می زنند؟ می آیند و برایت سوغات می آورند، پیراهن تازه ات را.

خدا کند یک هوا بزرگ شده باشی. می آیند و چهار گوشه دلت را نور و گلاب می پاشند.

می آیند و توی دستشان دعای مستجاب شده و عشق است.

مبادا بیایند و تو نباشی. مبادا در دلت را بسته باشی.

مبادا در بزنند و تو نفهمی. مبادا ...

کوچه دلت را چراغانی کن. دم در بنشین و منتظر باش.

فرشته ها می آیند. فرشته ها حتما می آیند.

خدا آنسوتر منتظر است. مبادا که فرشته هایت دست خالی برگردند...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

قصه آدم، قصه پرواز

قصه آدم، قصه یک دل است و یک نردبان. قصه بالا رفتن، قصه پله پله تا خدا.

 قصه آدم، قصه هزار راه است و یک نشانی. قصه جست وجو. قصه از هر کجا تا او.

قصه آدم، قصه پیله است و پروانه، قصه تنیدن و پاره کردن. قصه به درآمدن، قصه پرواز...

.......


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

فرشته ی بی کار
 
روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشته هاست و به کار آنها می نگرد...

هنگام ورود دسته ای از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تندتند نامه هایی را که توسط پیک هایی از زمین می رسند باز می کنند و آن ها را داخل جعبه می گذارند.

مرد از فرشته ای پرسید: شما چه می کنید؟

فرشته در حالی که نامه ای را باز می کرد گفت: این جا بخش دریافت است؛ ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.

مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

مرد پرسید: شماها چه کار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است. ما الطاف و رحمت های خداوندی را برای بندگان می فرستیم.

مرد کمی جلوتر رفت و دید فرشته ای بی کار نشسته است. با تعجب پرسید: شما چرا بی کارید؟

فرشته پاسخ داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند. ولی فقط عده ی بسیار کمی جواب می دهند...

مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟

فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند:

*خدایا شکر*

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

وقتی به هم رسیدیم

یادمه وقتی بهم رسیدیم
تو زمینی بودی و هم رنگ خاک
من آسمونی بودم و هم سازه باد
تو به من راه رفتن با کفش های گلی روی اسفالت رو یاد دادی
و پرواز را از من آموختی ..... هرچند نیمه کاره
روزی بالهایم را برای تجربه کردن آغوش آسمان قرض گرفتی و
جاش قول دادی کفشهایت را به من بدهی...!


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 11 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

می میرم اگه نباشی

دل تو دلم نیست دل من پیش تو گیره
دست خودم نیست دل من واست می میره

دل تو دلم نیست اون روزا دل بی قراره
دست خودم نیست طاقت دوری نداره

دل تو دلم نیست وقتی دستام و می گیری
گریم می گیره وقتی از پیشم تو میری

دست خودم نیست می دونم می خوام فدا شم
دل تو دلم نیست من می خوام مال تو باشم

با تو من همیشه تو رویام بی تو من غرق تمنام
میخوام دستاتو بگیرم ببین واسه عشقت میمیرم

تو بیا همسفر من باش به فکر چشم ترم باش
میخوام همدم من تو باشی میمیرم اگه نباشی

توی قلب من همیشه جاته زندگیه من دو تا چشاته
خونه ی دلم با تو بهاره آسمون من پر از ستاره

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 11 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان کرديم .

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to razeeshgh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com