تقدیم به تمام عاشقان

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 31
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 108
بازدید ماه : 711
بازدید کل : 30403
تعداد مطالب : 577
تعداد نظرات : 279
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



بازی عشق

«دل از من برد و روی از من نهان کرد»
مرا سرگشته و بی آشیان کرد

به جان عاشقی غمگین و بیمار
نگارم ظلمهای بیکران کرد

چو دادم مژده پایان هجران
خلاف وعده با من هر زمان کرد

به چشم جان مشتاقم نیامد
ز دیده خون دل هردم روان کرد

چه گویم با دلی دربند عشقش
جفا و بنده آزاری چسان کرد

به جای آن ستمها کو روا داشت
به جانم، لطفها با دیگران کرد

دلم پردرد دید و هیچ انگاشت
«خدارا با که این بازی توان کرد»

 

(با تضمینی از غزل حضرت حافظ)

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 30 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

باران و دلتنگی

باز باران آمده تا در زیر آن قدم بزنم

باز دلم گرفته تا همراه با باران اشک بریزم

باز دلتنگی به سراغم آمده تا به یاد تو بیفتم

باز بی قراری و باز هم چشم انتظار


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 29 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دادگاه عشق

جلسه محاکمه عشق بود و قاضی عقل ، وعشق محکوم بود به تبعید به دورتریند نقطه مغز یعنی فراموشی .

قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند.

قلب شروع کرد به طرفداری از عشق، آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدنش را داشتی، ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی و شما پاها که همیشه منتظر رفتن به سویش بودید حالا چرا اینچنین با او مخالفید؟

همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند ، تنها عقل و قلب در جلسه ماندند .

عقل گفت : دیدی قلب همه از عشق بی زارند، ولی متحیرم با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده چرا هنوز از او حمایت میکنی ؟

قلب نالید و گفت : من بی وجود عشق دیگر نخواهم بود و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند و فقط با عشق میتوانم یک قلبی واقعی باشم ...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 28 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

فرشته کوچولو

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد : سارا ...

دخترک خودش رو جمع کرد ، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزش داری گفت : بله خانوم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد ،تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد :

چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت و سیاه و پاره نکن ؟؟ هـــا؟؟؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم !

دخترک چونهء لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم.... مادرم مریضه... اما بابام گفته اخر ماه بهش حقوق می دن... اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد ....

 
اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه.... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پول موند برای من یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ... 

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 26 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ولنتاین مبارک

             


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جملات عاشقانه

زندگي قشنگه اگه با تو باشه... مرگ قشنگه اگه براي تو باشه... دلتنگي قشنگه اگه به

خاطر تو باشه... من قشنگم اگه با تو باشم اما تو هرجور که باشي قشنگي

***************

عشق هرگز قادر به تملک نیست. عشق آزادی بخشیدن به دیگری است. هدیه ای نامشروط است،
عشق معامله نیست

***************

با تو از خاطره ها سرشارم. با تو تا آخر شب بیدارم . عشق من دست تو یعنی خورشید. گرمی دست تو را کم دارم . . .

 


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

گفتم و گفتی

razeeshgh.mahtarin.com

 گفتی از ناله ی شبگیر کسی در قفسی ،بنویسم سخنی ،هر نفسی ،باز بسی...گفتی از چهره ی ماتم زده ی غم بنویس ...گفتی از ناله در این نامه فراوان بنویس !! ، گفتی و رفتی و جستی و ندانستی تو ، که من از روز ازل بسته به زنجیر تو ام … ، شبم از غم ، غمم از تو و تو گفتی بنویس !!! ، غم از این غم که ندارد ثمری هر سخنی …


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

من همچنان تنهای تنهام


 

یه روز بهم گفت: میخوام باهات دوست بشم . آخه من اینجا خیلی تنهام…

بهش لبخند زدم و گفتم: آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام…

یه روز دیگه بهم گفت: میخوام تا ابد باهات بمونم آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام…

بهش لبخند زدم و گفتم: آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام…

 


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 23 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شانس مطلب ارسالی ازmelisha

 

من خيلي خوشحال بودم !
من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بوديم. والدينم خيلي کمکم کردند، دوستانم خيلي

تشويقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده اي بود
فقط يه چيز من رو يه کم نگران مي کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!
اون دختر باحال، زيبا و جذابي بود که گاهي اوقات بي پروا با من شوخي هاي ناجوري مي کرد و

باعث مي شد که من احساس راحتي نداشته باشم
يه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون براي انتخاب مدعوين عروسي !


ادامه مطلب
نويسنده: تاريخ: شنبه 20 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

برای عشقم

تو همان نیمه گمشده ی منی که مدتها به انتظار آمدنش نشسته بودم

تو همان انتظاری، که در نهایت به آن رسیدم….

تو ماه منی ، چه زیبا و نورانیست شبهای تیره و تار با وجود تو

ای قشنگترین بهانه ، چه دلنشین است بهانه های عاشقانه ی تو

 

 


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 15 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

قصه عشق

 

 

مرا صدا کن ، مرا از این سکوت تلخ رها کن
مرا آزاد کن ، چند لحظه به من نگاه کن ، ببین اشکهایم را ، به فریادم گوش کن
فریاد میزنم دوستت دارم…


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 14 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حال من مطلب ارسالی ازپریسا

 آب میخواهم سرابم میدهند    عشق میخواهم عذابم میدهند   حال من بد نیست غم کم میخورم   کم که نه هر روز کم کم میخورم  خودنمیدانم کجا رفتم به خواب   از چه بیدارم نکردی افتاب  خنجری بر قلب بیمارم زدن   بی گناهی بودم دارم زدن   دشنه ای نامرد بر پشتم نشست   از غم نامردمی پشتم شکست   سنگ روبستن سگ آزاد شد    یک شبه بیداد آمد داد شد    عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه   زد بر ریشه ی اندیشه ام    عشق اگر این است مرتد میشوم   خوب اگر اینست من بد میشوم    بس کن ای دل نابسامانی بس است   کافرم دیگر مسلمانی بس است

نويسنده: تاريخ: جمعه 13 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

محبوب من


گاهی با خود می‌اندیشم که نکند حتی ذره‌ای از وجودم یا سلولی از قلبم یا یک نفس از عمرم بدون عشق تو بگذرد و من شرمنده عشق شوم و حتی نگران می‌شوم و چشمانم بر آن لحظه هولناک می‌گرید.

می‌دانی محبوب من؟ دلم می‌خواهد که در عشق تو چنان باشم که داستان‌های عاشقانه شرمنده باشند و بلندای عشق تو در جانم بر اوج آسمان نیز فخر فروشد و می‌خواهم که اگر هر زندگی باید به رنگی باشد، رنگ من، عشق تو باشد و اگر هر جانی را باید عطری باشد، جان من فقط بوی محبت تو را دهد. 


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 12 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سلام بر عشق

 

 

 

 نازنینم سلام 

 

    تسلیم!!! امروز بار دیگر در برابر عشقت به زانو می افتم و سرم را پایین می اندازم به امید اینکه تو دستانم را بگیری و مرا بلند کنی و به امید آنکه وقتی سرم را بلند می‎کنم چشمان ناز و پاک تورا ببینم که مظهرست قداست و پاکی خداست.
 

  امروز دیگر باور دارم که کار من از کار گذشته و مدتها هم هست که گذشته.دیگر نمی خواهم در برابر عشقم مبارزه کنم زیرا شکستهای پی در پی به من آموخته که هیچ کس را یارای هماوردی با این پوریای‏ولی نیست.

  دیگر نمی خواهم خلاف جریان این رودخانه شنا کنم زیرا فهمیده‏ام که اگر تو بالای رودخانه نباشی هیچ شنایی برای رسیدن به آنجا کافی نیست.می‏خواهم در خلسه‏ی غریب و لذت بخش چسمانت گم شوم و خودم را به آب بسپارم ، چه اهمیت دارد که فرصتها در ساحل می‏گذرند و حتی چه اهمیت دارد که جریان مرا به تو را می‏رساند یا نه،همین که اندکی به تو نزدیک شوم نیز کافیست


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 7 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جملات عاشقانه و کوتاه 3

 

razeeshgh.loxblog.com

 

 

نگاهت را به کسي دوز که قلبش براي تو بتپه چشمانت را با نگاه کسي اشنا کن که زندگي را درک کرده باشه سرت را روي شانه هاي کسي بگذار که از صداي تپشهاي قلبت تو را بشناسه آرامش نگاهت رو به قلبي پيوند بزن که بي رياترين باشه لبخندت را نثار کسي کن که دل به زمين نداده باشه رويايت رو با چهره ي کسي تصوير کن که زيبايي را احساس کرده باشه چشم به راه کسي باش که تو را انتظار کشيده باشه اما عاشق کسي باش که تک تک سلولهاي بدنش تقدس عشق را درک کند

 

خسته شدم مي خواهم در آغوش گرمت آرام گيرم.خسته شدم بس كه از سرما لرزيدم... بس كه اين كوره راه ترس آور زندگي را هراسان پيمودم زخم پاهايم به من ميخندد... خسته شدم بس كه تنها دويدم... اشك گونه هايم را پاك كن و بر پيشانيم بوسه بزن... مي خواهم با تو گريه كنم ... خسته شدم بس كه... تنها گريه كردم... مي خواهم دستهايم را به گردنت بياويزم و شانه هايت را ببوسم...خسته شدم بس كه تنها ايستادم


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 6 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سکوت مطلب ارسالی از melisha


 

گاهي وقت ها سکوت سرشار از چه ناگفته هاييست گاهي وقت ها نگاه سرشار از فرياد است ولي فقط لبخند وباز هم لبخند و نمي دانم تا کي بايد بخندم؟؟؟

دلم براي نگاهش دوباره لک زده است وبي خيال که عمري به من کلک زده است قمارعشق و اين همه شکست تکراري دوباره بي بي دل را حريف تک زده است عجيب علت جيغ مرا نمي فهمند خودش به زخم سکوت لبم نمک زده است ولم کنيد که ديگر نمي توان خفه کرد کسي که حرف دلش را به قاصدک زده است يکي دوبار صدا زد عبورکن شاعر شعور

نويسنده: تاريخ: پنج شنبه 4 بهمن 1389برچسب:سکوت, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اول دبستان مطلب ارسالی از melisha

کاش اولين روز دبستان بازگردد ... کودکي ها شاد وخندان بازگرد
 بازگرد اي خاطرات کودکي ... برسوار اسبهاي چوبکي
خاطرات کودکي زيباترند ... يادگاران کهن ماناترند

 


کاش اولين روز دبستان بازگردد
کودکي ها شاد وخندان بازگرد

بازگرد اي خاطرات کودکي
برسوار اسبهاي چوبکي

خاطرات کودکي زيباترند
يادگاران کهن ماناترند


ادامه مطلب
نويسنده: تاريخ: پنج شنبه 4 بهمن 1389برچسب:دبستان, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

هنوز دیوانه ام

چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره. رنگ چشاش آبی بود. رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ… وقتی موهای طلایی شو شونه می کرد دوست داشتم دستام و زیر موهاش بگیرم. مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه. دوستش داشتم. لباش همیشه سرخ بود. مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه …  وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدر معصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع می شد. دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم. دیوونم کرده بود. اونم دیوونه بود. مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد. دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم. می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه. اونوقت دور لباش هم قرمز می شد. بعد می خندید، می خندید و ....


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 3 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

loveمطلب ارسالی ازmelisha

 

امشب در خلوت تنهايي ام آهسته بي تو گريستم

کاش صداي هق هق گريه ام را باد به تو مي رساند…

تا بداني که بي تو چه ميکشم

کاش قاصدک به تو مي گفت که در غياب تو

رودي از اشک به راه انداخته ام….

و کاش پرنده ي سوخته بال عاشق از جانب من

به تو اين پيغام را مي رساند که:

اميد و آرزوهايم بي تو آهسته آهسته

در حال فرو ريختن است

نويسنده: تاريخ: چهار شنبه 2 بهمن 1389برچسب:love, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مناجات با خدا

 

گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم
گفتی: فانی قریب
.::من که نزدیکم (بقره۱۸۶)::.
گفتم: ای کاش همیشه برای درد و دل کنارم بودی
گفتی: أقرب الیه من حبل الورید
.::از رگ گردن به تو نزدیکترم (ق/۱۶)::.
گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش می شد من بهت نزدیک شم
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.::هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵)::. 


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 1 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان کرديم .

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to razeeshgh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com