«دل از من برد و روی از من نهان کرد»
مرا سرگشته و بی آشیان کرد
به جان عاشقی غمگین و بیمار
نگارم ظلمهای بیکران کرد
چو دادم مژده پایان هجران
خلاف وعده با من هر زمان کرد
به چشم جان مشتاقم نیامد
ز دیده خون دل هردم روان کرد
چه گویم با دلی دربند عشقش
جفا و بنده آزاری چسان کرد
به جای آن ستمها کو روا داشت
به جانم، لطفها با دیگران کرد
دلم پردرد دید و هیچ انگاشت
«خدارا با که این بازی توان کرد»
(با تضمینی از غزل حضرت حافظ)
|