تقدیم به تمام عاشقان

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 16
بازدید هفته : 1688
بازدید ماه : 2215
بازدید کل : 32624
تعداد مطالب : 577
تعداد نظرات : 279
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



همه زندگی من

تا چشم ها را بستم
آرزویم تو شدی
فكر رفتن كردم
سمت و سویم تو شدی
تا كه لب وا كردم
گفتگویم تو شدی
در میان سكوت شبهایم
جستجویم تو شدی
زیر باران پر احساس خیال
شستشویم تو شدی
هركجا بودم من
پیش رویم تو شدی...
نازنین در تمام قصه های من
هیچ كس جز تو نبود
همه اویم تو شدی

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چگونه فراموشت کنم

چگونه فراموشت کنم تو را؟ که همزمان با تولدت درقلبم همه را فراموش کردم.برایم تمامی اسم ها بیگانه شدند و همه خاطرات مردند دستم را به تو می دهم قلبم را به تو می دهم فکرم را نیز به تو می دهم بازوانم را به تو می بخشم و نگاهم از ان توست و شانه هایم که نپرس دیگر با من غریبه اند! وتمامی لحظات تو را می خواهند و برای عطر نفس هایت دلتنگی می کنند.چگونه فراموشت کنم تو را که از خرابه های بی کسی به سپید عشق هدایتم کردی.عاشقی بی قرار ویاری با وفا برای خویش ساختی و برای اشکهایم شانه هایت را ارزانی داشتی چگونه فراموشت کنم تو راکه سالها در خیالم سایه ات را می دیدم.

و تپش قلبت راحس می کردم.و به جستجوی یافتنت به در گاه پروردگارم دعا می کردم که خدایا پس کی او راخواهم یافت؟حال که پیدایت کردم دلت را به من بده.فکرت را به من بده و سرت را روی شانه هایم بگذار. و بگذار عطر کلماتت را میان هم قسمت کنیم.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دوستي که « تا » ندارد !

من يک شکلات گذاشتم توي دستش .او يک شکلات گذاشت توي دستم .
من بچه بودم . او هم بچه بود. سرم را بالا کردم او هم سرش را بالا کرد . ديد که مرا ميشناسد .
خنديدم . گفت :« دوستيم ؟ »
گفتم : «دوست دوست »
گفت : « تا کجا؟‌»
گفتم : دوستي که « تا » ندارد !.
گفت : « تا مرگ ! »
خنديدم و گفتم : « گفتم که تا ندارد ! »
گفت : « باشد ، تا پس از مرگ !‌»‌
گفتم :‌« نه نه نه ، تا ندارد »


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلتنگيم برای تو

 

دوباره دلم برایت تنگ شده است ، دوباره دلم هوای تو را کرده است.
دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی و من نیز برایت از عشق بگویم.
بگویم که خیلی برایم عزیزی ، برایم بهترینی.
دلم تنگ است و تو نیستی ، باید با این دلتنگی بسازم و بسوزم.
دلم تنگ است برای راه رفتن در کنارت ، دست گذاشتن در دستانت ، نگاه به آن چشمهای زیبایت.
فاصله بین من و تو غوغا می کند و این قلب را دلتنگتر می کند.
کاش در کنارم بودی ، خیلی دلم گرفته است.
وقتی دلم تنگ می شود در گوشه ای مینشینم و به یاد آن لحظه که در کنارمی اشک میریزم.
کاش همیشه در کنارم بودی و حتی یک لحظه نیز از من دور نمیشدی.
این دل بدجور بهانه تو را میگیرد ، نمی دانم چگونه با این دل بهانه گیرم بسازم!


 


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کوچه ها چه بس سرد و تاریک اند


من از خاموشی شبهای تاریک آمده ام
فانوس من قلبی است که تو روشنی بخشش هستی
کوچه ها چه بس سرد و تاریکند
تنهایم نگذار در این وحشت تاریک، که من از بی کسی و تنهایی می ترسم
قلب من از گرمای وجود توست که می تپد، تنهایم نگذار در این غربت ای نازنین
اگر از من بگذری گناه تو نیست، در این دنیای رنگی چه کسی قلب کهنه می خواهد

 

دلی که سوخته، قلبی که شکسته، دیگر رنگی ندارد
تنهایی را باید خواند، باید که در این دلتنگی ماند
سهم من از زندگی این نبود، گناه من چه بود که این سرنوشت من شد
همچو شمع در این زندگی سوختم، و اینک پایان من است
ای دوست کاش در این پایان تو باورم کنی

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سخنان كوتاه ولي پر معني

آنچه انسان را غرق می کند، در آب افتادن نیست ، بلکه زیر آب ماندن است...

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

باد با چراغ خاموش کاری ندارد  اگر در سختی هستی , بدان که روشنی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  
 از خدا جز خدا نباید خواست

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 در عمق آرزوی من است که در قلب دوست خانه ای داشته باشم حتی به مساحت یک یاد

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

گاهی درســــت در لحـظـه‌ی ســــقـــوط، فرصـت پــــــــــــــــــــرواز هم هست.انتخاب با توست.

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

صدای باران زیباترین ترانه خداست که طنینش زندگی را برای ما تکرار می کند؛ نکند فقط به گل آلودگی کفشهایمان بیندیشیم!؟

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

هر آدمی بهایی دارد ، اگر به کسی بیش از حدش بها بدهی مثل یک جنس بنجل روی دستت می ماند

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

دوست خوب مثل چراغ توی تاریکیه اما یادت باشه به روشنایی که رسیدی، دورش نندازی

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

تویی که مرا در سقوط میبینی تا به حال اندیشیده ای که شاید، تو خود وارونه ایستاده ای ؟

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 28 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلم پرواز می خواهد

دلم پرواز می خواهد،

دلم با تو پریدن در هوای باز می خواهد

دلم آواز می خواهد،

دلم از تو سرودن با صدای ساز می خواهد

دلم بی رنگ و بی روح است

دلم نقاشی یک قلب پر احساس می خواهد!

 دلم با تو فقط پرواز می خواهد
 

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 28 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلتنگی های یک بنده!

خدایا... آنقدر دلم تنگ بود که نمی توانستم برایت حتی بنویسم ... آنقدر دلم تنگ بود که کلمات دلتنگیم در صفحه ذهنم بارها و بارها سریع تر از کاغذ می گذشتند و انگشتانم برای نگاشتن عمق دلتنگیم یاری نمی کردند ... آنقدر دلم تنگ بود که هرگاه به سختی دستانم روی حروف می لغزیدند تا کمی از دلتنگیم بکاهند چشمانم دیگر یاری نمی کردند ... انگار که همه چیز و همه کس دست به دست هم داده بودند تا دلتنگی هایم را فقط و فقط تو بشنوی و بدانی ...

در پیچ و تاب این روزهای دلتنگی دلم می گرفت برای تنهایی ها و مردان تنهای روزگار ... می دانم که تویی بهترین همدم همه تنهایی ها ... و اگر نبود یاد تو و امید به تو چقدر دلتنگی ها طولانی و بی پایان می شدند ... پس ... خوب من ... برای همه بودنت ... برای همه شنیدنت ... و برای همه دیدنت ... تو را بارها و بارها شکر می گویم.


نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عاشقانه هایی با بوی باران

آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم خود به خود هوس باران را میکنم.
آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود هوس یک کوچه تنها را میکنم.
آن لحظه است که دلم میخواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم.
قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان.
آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم میخواهد باز زیر باران بمانم ، دلم نمیخواهد باران قطع شود.
دلم میخواهد همچو آسمان که بغضش را خالی میکند ، خالی شوم ، از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی.تنها صدای قطره های باران را می شنوم ، اشک میریزم ، و آرزوی یارم را میکنم.
دلم میخواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند.
لحظه ای که آرام آرام میشوم و دیگر تنهایی را احساس نمیکنم ، چون باران در کنارم است.
باران مرا آرام میکند ،  مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها میکند و به آرزوهایم نزدیک میکند.
آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ، دلم میخواست همچو آسمان که صدای رعدش پنجره های خاموش را میلرزاند فریاد بزنم ، فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود. صدای کسی که خسته و دلشکسته با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم میزند ، تنهایی در کوچه های سرد و خالی… کجایی ای یار من؟ کجایی که جایت در کنارم خالی است.
در این شب بارانی تو را میخواهم ، به خدا جایت خالی خالی است.
 کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد.
تو بودی شبی عاشقانه را با هم داشتیم ، تو که نیستی منی که همان مرد تنها می باشم قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت.
قصه مرد تنها در یک  شب بارانی ، شبی که احساس میکنم بیشتر از همیشه عاشقم.
آری آن شب آموختم که باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است.


نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تا حالا تو زندگیت غم دیدی؟

وقتی که دیر می کنی، هر ثانیه میشه یه عمر، عمری که می گذره با غم... با خودم فکر می کنم شاید عزیزم... تو می خوای ما جدا بمونیم از هم!  وقتی که دیر می کنی دلم میگیره، از غم دوری تو تب می کنم، هر صدای پایی که میاد عزیزم... من لباس هام و مرتب می کنم!
 
تا حالا تو زندگیت غم دیدی؟ بی وفا تر از خودت هم دیدی؟، تا حالا شده دلت خون باشه؟ یا چشات همیشه گریون باشه؟، اونی که شب تا سحر با یادش، زندگی می کنی و بیداری، تا حالا شده بگه با طعنه، میشه دست از سر من برداری؟! ، خوش به حال اون کسی که تو دلت جا داره، خوش به حال اون کسی که تو براش می میری، من حسود نیستم ولی گاهی حسودی می کنم، به کسی که دستاش و با جون و دل می گیری...   تا حالا تو زندگیت غم دیدی؟! بی وفا تر از خودت هم دیدی؟

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سعی کن همیشه تنها باشی
سعي کن هميشه تنها باشي
چون تنها به دنيا آمده ايي و تنها مي ميري
بگذار عظمت عشق را هيچ گاه درک نکني
چون آنقدر عظيم است که تو را در خود غرق مي کند


اما اگر عاشق شدي تنها يک نفر را دوست بدار
بخند، گريه کن و قدم بردار تنها براي يک نفر
و بگذار عشقي داشته باشي پاک و آسماني
 

سال هاست سكوت كرده ام

پاي صحبت دلم در چشم هايم خيره شو !

حرفي اگر مانده

همين حالا چشمانم را بگو ...

شايد كه فردا

چشمانم هم فرو روند در سكوت ...!

 

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

فقط یك لحظه

از پشت شیشه های بزرگ دلتنگی گریه میكنم و آرزو میكنم كه كاش
برای یك لحظه فقط یك لحظه آغوش گرمت را احساس كنم ، میخواهم
سر روی شانه های مهربانت بگذارم تا دیگر از گریه كم نشوم . تو مرا
به دیار محبتها بردی و صادقانه دوستم داشتی پس بیا و باز در این راه
تلاش كن اگر طاقت اشكهایم را نداری . در راه عشقی پاك تر و صادقانه تر،
زیرا كه من و تو ما شده ایم پس نگذار زمانه بیرحم دلهایی را كه از هم
جدا نشدنی است را به درد آورد دلم را به تو دادم و كلیدش را به سوی
آسمان خوشبختی ها روانه كردم چه شبها كه تا سحر به یادت با
گونه های خیس از دلتنگی ها به سر بردم چه روزها با خاطراتت نفس
كشیدم پس تو ای سخاوت آسمانی من ...
مرا دریاب كه دیوانه وار دوستت دارم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چشم به راه توام

نمیدانم کجا هستی و به کجا مینگری ، 
نمیدانم در چه حالی و به چه می اندیشی.
نمیدانم به یاد منی یا در حال فراموش کردن من ،
نمیدانم به عشق منی یا به عشق در آغوش گرفتن غم.
بدان که من در همانجا هستم که با هم بودیم ،
به لحظه ی غروب مینگرم همانجا که دستانت در دستانم بود.
حال من خراب است ، دلتنگی و انتظار است .
بدان که به یاد توام ، هم عاشقم و هم چشم به راه تو ا
بدان که به عشق تو زنده ام ، آرزوی من در آغوش کشیدن تو است.
نمیدانم آیا میدانی که من کیستم ؟
 من همانم ، همان کسی که عاشقانه تو را دوست میدارد.
من همانم که لحظه ها را میشمارد تا لحظه ای تو را ببیند و باز ببیند.
آن لحظه که تو را میبینم بیشتر عاشقت میشوم ،
و آنقدر تو را میبینم تا دیوانه ی تو شوم.
نمیدانم کجا هستی و به کجا می نگری
بدان که در قلب منی و به من مینگری و 
من هم عاشقانه به چشمان زیبایت مینگرم.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 22 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نپرسیدم چرا رفتی؟!

نپرسیدم چرا رفتی؟  فقط گفتم بری کی بر میگردی؟ ولی رفتی و دیگه بر نگشتی... نترسیدم تو تنهایی، فقط ترسیدم از اینکه نیایی، دیگه شد باورم که بی وفایی، بگو تنهام گذاشتی چرا؟ بگو دوستم نداشتی چرا؟ دلم و شکستی بی صدا، دوستت دارم به خدااااااااااا...  تنهام نزار اشکام و ببین، تنهام نزار بیا پیشم بشین، من بی تو می میرم، بگو دستات و میگیرم، دوستت دارم، فقط همین... همین...  روحت شاد جهان!

از درک عشق و علاقه تا فهمیدنش یک دنیا راهه. یه دنیا راهه که تا اسیرش نشی نمی فهمی چی دارم می گم. شاید خودمم هنوز نمی دونم یعنی چیه. شاید منم فقط فهمیدمش نه اینکه درکش کرده باشم!

خدایا بیا و ببین که چقدر دستام تشنه ی محمبت بی کران تو هستند! تنهام نزار تو این جامعه ی شلوغ و بی وفا... اینجا همه به فکر خودشون هستن و دنیا شون. خدایا تنهام نزار... خدايا فقط تو را مي خواهم. باور كرده ام كه فقط تويي سنگ صبور حرف هايم.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

زخم عشق

عشق ؛ به زخم که برسد ، سکوت می شود
زخم که عمیق شود ، بیداریِ دل ، درد دارد !
من
در این بغض های هر لحظه
در این دلتنگی های مدام
در این آشفتگی های دقایقم
دارم
سکوت
می شوم
با من از عشق چیزی بگو
پیش تر از آنکه زخم هایم عمیق شود...!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دل تاب تنهایی ندارد


 

باور نکن تنهاییت را
من در تو پنهانم تو در من
ازمن به من نزدیکتر تو
ازتو به تو نزدیکتر من

باور نکن تنهاییت را
تا یک دلو یک درد داری
تا در عبور از کوچه ی عشق
بر دوش هم سر می گذاری

دل تاب تنهایی ندارد
باور نکن تنهاییت را
هرجای ای دنیا که باشی
من با توئم تنهای تنها

من با توئم هر جا که هستی
حتی اگر با هم نباشیم
حتی اگر یک لحظه یک روز
با هم در این عالم نباشیم



 

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 21 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بارها صدایت کردم!

 

گفتم : خداي من ، دقايقي بود در زندگانيم که ھوس مي کردم سر سنگينم راکه پر از دغدغھ اي ديروز بود و ھراس فردا، بر شانه ھاي صبورت بگذارم و آرام برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه ھاي تو کجا بود؟!

گفت: عزيز تر از ھر چه ھست، تو نه تنھا در آن لحظات دلتنگي که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودي، من آني خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه ھستي.

من ھم چون عاشقي که به معشوق خويش مي نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.
  گفتم : پس چرا راضي شدي من براي آن همه دلتنگي ، اينگونه زار بگريم ؟
  گفت : عزيزتر از هر چه هست ، اشک تن ھا قطره اي است که قبل از آنکه فرود آيد عروج مي کند، اشک هایت به من رسيد. و من يکي يکي بر زنگارھاي روحت ريختم تا باز ھم از جنس نور باشي و از حوالي آسمان، چرا که تنھا اينگونه مي شود تا ھميشه شاد بود .
گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگي بود که بر سر راھم گذاشته بودي ؟
گفت : بارھا صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايي نمي رسي، تو ھرگز گوش نکردي و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود، که عزيز از ھر چه ھست از اين راه نرو که به ناکجا آباھم نخواھي رسيد .
گفتم : پس چرا ھمان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندي؟
گفت : اول بار که گفتي خدا آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خداي تو را نشنوم، تو باز گفتي خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر، من اگر مي دانستم تو بعد از علاج درد ھم بر خدا گفتن اصرار مي کني ھمان بار اول شفايت مي دادم .

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 18 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دختر کشاورز

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد. کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمع کار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشنهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت:  اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود...


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 17 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

من با تو چه بگویم؟

سلام، به تو سلام می دهم و با تو سخن می گویم، اما چگونه با تو حرف بزنم؟ در حالی که به گفته هایت پشت کرده ام؟ چگونه در اقیانوس عشقت غوطه خورم در حالی که در قلب کویرم؟ چگونه شمیم با تو بودن را استشمام کنم در حالی که در مزبله مادیات جان می سپارم؟ من با تو چه بگویم؟ چه دارم که بگویم؟ حال قلبم در کلام نمی گنجد، و در وصف نمی آید، سخن از بیان درونم عاجز است. دلم شهپر عشق در آورد و قاف تا قاف جهان را گشت ولی دلپذیر تر از قله قاف تو جایی نیافت. تو ای پرواز پروازم! تو ای اوج نیازم! تو ای پای رفتنم! تو ای دلیل بودنم! تو ای کلام گفتارم! تو ای منظر دیدارم! تو ای همه هستی ام! تو ای شراب مستی ام! بیا که اسیر در زمینم، خشکیده در جایم، نیستم، گنگم، نابینا و هوشیارم! دل، رفت و دید و عاشق شد، اما تن نمی رود، می رنجاند، می آزارد. خدایا!  یاری ام کن.


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 17 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کجای جاده...

سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد،

کجا دستات و گم کردم که پایان من اینجا شد،

کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم؟،

که هر شب حرم دستات و به آغوشم بدهکارم!،

تو با دلتنگی های من تو با این جاده همدستی،

تظاهر کن ازم دوری، تظاهر می کنم هستی،

تو آهنگ سکوت تو، به دنبال یه تسکینم،

صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر می بینم،

یه حسی از تو در من هست،

که می دونم تورو دارم،

واسه برگشتنت هر شب،

در هارو باز می زارم...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چه کاری با دلم کردی!

چه کاری با دلم کردی که از دنیا دیگه سیرم
که دائم بغضه تو سینم، دارم این گوشه می میرم
یهو چی شد که دل کندی، بگو چی شد که رنجیدی
چطوری عاشقم بودی، که اشک هام و نمی دیدی

یه چیزی خوب بگو دیگه، چرا ساکت شدی بازم
دارم داغون می شم آما.. نمی فهمی گل نازم
ببین عکس هارو آوردم، ببینی بلکه برگردی
چرا بی معرفت آخه، تو اینجوری باهام سردی

چقدر بی رحمه با قلبم، خدایا مردم از غصه
دارم دق می کنم اما، ازم حالی نمی پرسه
چه جوری می تونی بد شی، بری و بی خیالم شی
یه حسی تو دلم میگه، یه روزی عاشقم میشی

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق بازی برگ و باد

خوش به حال باد...!

گونه هایت را لمس می کند و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!

کاش مرا باد می آفریدند ...

همانقدر بخشنده و آزاد ...

و کاش قبل از انسان بودنت،

تو را برگ درختی خلق می کردند؛ ...

عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!

در هم می پیچند و عاشق تر می شوند.

به خیالم نطفه ی سیب را به وقت عشق بازی برگ و باد بسته اند...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مگر نگفتند که من و تو، ما میشویم

از همان ابتدا دروغ گفتند!

مگر نگفتند که من و تو ، ما میشویم؟!

پس چرا حالا من اینقدر تنهاست!

از کی تو اینقدر سنگدل شد؟!…

اصلا این او را که بازی داد؟!…

که آمد و تو را با خود برد و شدید ما!

می بینی...؟

قصه ی عشقمان!

فاتحه ی دستور زبان را خوانده است!!!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلم گرفته است

 

دلم گرفته است،دلم به اندازه ی غروب،به اندازه ی تک درختی در کویر گرفته است  ...

دلم به اندازه ی بغض پرنده ای که می پرد و در ملکوت دور افق گم می شود ...

به اندازه ی جامی سرشار از سرخی و سیاهی مرگ ...

نمی دانم بوی شوقی که از نفس های غمناک این شب به جان می رسد از کرانه های

وصال توست یا از نرگس های مستی که بر کنار جاده انتظار روییده اند؟

دلم برای سکوت شب همیشه تنگ است...

 

 دلم می خواهد دفتر دلتنگیم را باز کنم و از شب سرد و ساکتم،حرفها بگویم .

دلم می خواهد همه بدانند که اهنگ عبور را با تمام وجود احساس می کنم و

اشک های بدرقه گر عزیزم را سرازیر می کنم .

چه بگویم از هزاران امید سبزی که در خانه ی دلم ویران می شوند ؟؟

چه بگویم از شب های منحوسی که سپید خاموش را فریاد می زنند ؟؟!!

بال هایم می سوزند،بال های بی عروجم.بال هایی که در قفس مانده اند و

از پشت میله ها فغان سر می دهند . چه کنم ؟؟

 میان کوچه های شب منم همپا... منم تصویر تنهایی... منم دلتنگ شب ...

دلم برای سکوت شب همیشه تنگ است ...و اینها بهانه ایست

دلم بیش از همه برای تو تنگ است ....

مرا به یاد بیاور. مرا از یاد مبر. که انعکاس صدایم درون شب جاری است ...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 10 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مادر....

مادرم

 تو همچون آرامشی هستی که در سایه روشن مهتاب، از پنجره اتاقم سرازیر می شود.

تو زیبایی شمعدانی هایی هستی که در نم نم باران، با پنجره اتاقم به نجوا می نشینند.

تو، عاشقانه ترین ترانه ای هستی که شاعران جهان، از بر کرده اند.

برای از تو سرودن، باید کلمات تازه ای بیافرینم. هیچ کلمه ای، قدرت بیان مهربانی های بی پایان تو را ندارد.

صدف ها، برای تو آوازهای مهربانی دریا را به ارمغان می آورند.

آغوش تو، تمام خاطره های کودکی من است.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

من خدایی دارم

من خدایی دارم که در این نزدیکی است

مهربان،

خوب،

قشنگ،

چهره اش نورانی است

گاه گاهی سخنی می گوید با دل کوچک من

ساده تر از سخن ساده من

او مرا می فهمد

او مرا می خواند

نام او ذکر من است

در غم و در شادی

چون به غم می نگرم

آن زمان رقص کنان می خندم، که خدا یار من است

که خدا در همه جا یاد من است

او خدایی ست

که مرا می خواهد.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 10 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان کرديم .

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to razeeshgh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com