تقدیم به تمام عاشقان

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 35
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 114
بازدید ماه : 717
بازدید کل : 30409
تعداد مطالب : 577
تعداد نظرات : 279
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



نرو

چرا حس میکنم هستی کنارم
چر این رفتنو باور ندارم
چرا گم میکنم روز و شبارو
چرا حس میکنم داری هوامو
چرا هستی میونه خواب و رویا
چرا پر میشه تو هرم نفسها
دارم نفس نفس نبودن تو کم میارم
میخوای بری تورو به این ترانه میسپارم
ولی نرو .... نرو بمون ...
نرو که جز تو چاره ای به جز خودت ندارم
نرو بمون نرو بمون نرو بمون کنارم
اخه ترانه هام همش بهونت و میگیرن
اگه بری همه کهنه میشن بی تو میمیرن
اگه بری چشامو پشت جاده جا میذارم
اگه بری خود بارون میشم برات میبارم
دارم نفس نفس نبودن تو کم میارم
میخوای بری تورو به این ترانه میسپارم
ولی نرو .... نرو بمون ...
نرو که جز تو چاره ای به جز خودت ندارم
نرو خیال نکن بدون تو دووم میارم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 30 مهر 1390برچسب:نرو,چرا حس میکنم هستی کنارم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

به قلبم حق می دهم

 

خدا
به قلبم حق می دهم
محبوب من!
اگر عاشق تو هستم  و تمام فکر و زندگی و رؤیاها و خواب و بیداری من شده ای
اگر ساعت‌ها غرق تو می شوم و چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است
اگر همه لحظه های دوری از تو این همه سخت و  پر از غصه است
اگر هر بار که آسمان را می نگرم و ستاره ای درخشان را می بینم، به یاد تو می افتم
اگرهمه لحظه ها تو را در مقابل چشمانم می بینم و به یاد تو می باشم
اگر هر سحرگاه در آسمان دلم طلوعی دوباره داری
و اگر تنها در آسمان قلبم خورشید مهر توست که می درخشد
و اگر تنها عطر تو بر مشام من خوش می آید
باور داشته باش که دست من نیست
این قلب عاشق من است  که لبریز از مهر توست و تو را می خواهد و جز تو هیچ  نمی خواهد.
و من به قلبم حق می دهم که تنها تو را بخواهد که تو اولین و آخرین عشقی هستی که در اعماق قلبم نشستی و می توانی قلبم را برای همیشه نزد خود نگه داری

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 29 مهر 1390برچسب:خدا به قلبم حق می دهم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

می نویسم از تو

شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني
تو را با لهجه ي گل هاي نيلوفر صدا كردم
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس
تو را از بين گل هايي كه در تنهايي ام روييد با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ موج تمناي دلم گفتي : دلم حيران و سرگردان چشماني است رويايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم
همين بود آخرين حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
حريم چشم هايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 29 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حرف های تنهایی

خداوندا 
به تو روی آوردم چون یگانه معبود عالمی از خود مرانم من بی تو هیچم و با نام تو همه چیــز، دست نیاز به سوی تو آورده‌ام تومهربانی و دست گیــرنده مستمنــدان لطف و کرمـت را از من دریــغ مدار ، از عالمت حیــرانم و در خـــود سرگردان باحالتی پریشان به درگاهت نالانم و از دیده گریان و همه جا به سوی تو روان تو کریمی و بزرگوار رحیمی و بخشاینده روح روان ، از بندگان ناآگاهت در گذر و روح آنان را به سعادت راهنمایی فرما و هر آنچه از عالم کبریایی خواهی بر جسم عنایت فرما چون هر دردی که از سوی تو رسـد رحمت است وتحمّل آن را دارم .
خدایا به عظمت تو سر تعظیـــم فرود می آورم و از تو میخــواهم که مرا جــزو بندگان مقرّب درگاه خویش منظور فرمایی.
و از روی لطف و کرمت ارواح پاک را برای هــدایت بر من نازل فرمایی تا رستــگار شوم ،  تو بزرگی و سزاوار ستایش و تکریم.
خدایا
پیشانی بر خاک تو می گذارم چون سجده سزاوار بزرگی و عظمت توست .
تو مالک جان و تن بندگانی و همه حقایق رامی دانی و هرآنچه بخواهی بر بندگانت روا می داری .
ابد و ازل از توست و چراغ هر دانش و معرفتی از تو روشن است.
برمن سعادت شناخت و بندگی عنایت بفرما چون تو اصل کائناتی ومن ذره‌ای از حیات ، تو در عالم غیبی و بندگانت پر از عیب ، عیوبم را بنمایان تا در رفع آنها کوشا باشم .
در این دنیا از تو چیزی غیر از عزت و شرف و بی نیازی نمی خواهم ، تو رحیمی و رحمان من محتاجم و فقیری درمانده برسر کویت مرا دریاب و از درگاه خود مران .
به رحمت صفاتت اگر تقصیری دارم از آن در گذر و در زندگی پس از مرگ آرامش ابدی عنایتم فرما .

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:خداوندا,حرف های تنهایی, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نرو

نرو توهم مثل من نمی تونی دووم بیاری نرو
تو هم مثل من تو غصه کم میاری نرو
نرو تو هم می پوسی میمیری بی من نرو
تو هم طاعون غم میگیری ای من نرو
نرو تو که میدونی من بی تو تو بی من یعنی حسرت
تو که می دونی بی جواب میمونه عشق و عادت
تو که میدونی کم میشم تو که میدونی کم میشی
تو که میدونی هم آغوش  غم میشی نرو
بری جواب روزات چی میدی
حرفای مارو تو گوش کی میگی
تو که می دونی تو این بچه بازی هردومون بازنده بازیم
نرو که رفتنت صلاح ما نیست
ببین جدایی تو نگاه ما نیست
نرو نزار بگن عشق یعنی حسرت
نزار این تمنا بشه نفرت
نرو تو که میدونی من بی تو تو بی من یعنی حسرت
تو که می دونی بی جواب میمونه عشق و عادت
تو که میدونی کم میشم تو که میدونی کم میشی
پس نرو نرو ...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:نرو, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ردپای خدا

شبی خواب دیدم ...
خواب دیدم در طول ساحل با پروردگارم قدم می زدم ...
سراسر آسمان صحنه هایی از زندگیم را نشان می داد . برای هر صحنه به دو ردیف ردپا روی شن توجه کردم ...
یکی به من تعلق داشت , دیگری به خداوند ...
وقتی آخرین صحنه در مقابلم نمایان شد باز به ردپاها نگریستم , فقط یک رد پا باقی مانده بود , همچنین متوجه شدم که این در  بدترین و اندوه بارترین اوقات زندگیم  اتفاق افتاده بود ...
مضطرب شدم و از پروردگارم پرسیدم :
« پروردکارا ! تو گفتی که از هنگامیکه من تصمیم گرفتم از تو پیروی کنم , تو تمام راه را با من گام خواهی برداشت اما من متوجه شدم که در طی سخت ترین اوقات زندگیم فقط یک رد پا وجود دارد . نمی فهمم , وقتی من به تو بیش تر احتیاج داشتم مرا ترک کردی !؟ »
پروردگار پاسخ داد :
« من تو را دوست دارم و هرگز رهایت نمی کنم . در دوران آزمون و رنج تو ,
وقتی که فقط یک رد پا می بینی , زمانی است که من تو را در آغوش می بردم . »

« مارگارت قیشبک پاورز »

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 26 مهر 1390برچسب:ردپای خدا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نزدیک میشم...

نزدیک میشم وقتی حواست نیست 

اونقد که مرزی جز لباست نیست

از پشت سر چشماتو میگیرم 

بگو کی ام که برگشتم !؟ 

بگو !  وگرنه می میرم

 منم اونکه تظاهر کرد نداره دیگه احساسی 

شاید واسه همینم هست که دستامو نمیشناسی

 منم اونکه ازت دوره ولی قهرش حقیقت نیست 

که با تموم دلتنگیش تولد ِ تو دعوت نیست !

 شاید از صورت ِخستم.. از این لحن ِ غم آلودم 

بفهمی من کی ام امشب ! کجای زندگیت بودم !

نمیخواستم بدونی تو چرا به گریه افتادم ... 

اگر اصرار میکردم تو رو از دست میدادم ! . . .

 منم اونکه تظاهر کرد نداره دیگه احساسی 

شاید واسه همینم هست که دستامو نمیشناسی !!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تنها آرزوی من

راز عشق.تقدیم به تمام عاشقان

گاه آرزو می کنم ، چند لحظه ای جای من باشی.
دلت ، دل من باشد، چشمانت ، چشمان من باشد، روحت ، روح من باشد ، تمام وجودت از من باشد.آنگاه خواهی دید  چقدر برای رسیدن به تو بی قراری می کنم،
خواهی دید شبها  و روزها از دوری تو اشک می ریزم،
و احساس خواهی کرد چقدر تو را دوست دارم.
گاه آرزو میکنم ، دوباره تو را در کنار خودم ببینم ، در چشمانت نگاه کنم و بگویم این رسم عاشقیست؟
آنگاه که دلم به درد می آید و به یاد خاطرات شیرین با هم بودنمان اشک میریزم آرزو میکنم یک بی وفا مثل خودت به زندگی ات بیاید و قلبت را زیر پا بگذارد تا بفهمی من چه دردی در سینه ام دارم.
حالا که تو بی احساس شده ای ، دلت سنگ شده و با عشق نمی سازی گناه من چیست!
گناه من چه بود که رهایم کردی و به بهانه اینکه عشق وجود ندارد قید مرا زدی.
گاه آرزو میکنم لحظه ای مرا باور کنی و دوایی را برای این قلب شکسته ام بیابی.
از ما گذشت عاشقی ، از بخت خویش می گریم.
سخت است از او که مدتها همدردت ، همزبانت و همدلت بود جدا شوی .
چگونه دلت آمد که با کوله باری از امید و آرزوهایی که با تو داشتم رهایم کنی.
اگر می دانستی با تو چه رویاهایی در دل دارم رهایم نمی کردی ، اگر می دانستی به انتظار آن روز نشسته بودم تا دستانت را بگیرم و تو را به قله خوشبختی ها برسانم مرا نمی سوزاندی ، اگر می دانستی همه زندگی ام ، وجودم و همه هستی ام بودی مرا در به در این دنیای بی محبت نمیکردی.و گاه آرزو میکنم چرخه روزگار بچرخد و تو همان قلبی شوی که در سینه ام می تپد.
همان قلب شکسته ، خسته ، پر از غم و  ناامید به فرداها.
آنگاه خواهی فهمید قلب بی گناهم چه دردی دارد....

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 23 مهر 1390برچسب:گاه آرزو می کنم,تنها آرزوی من, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

روزگار بهتری از راه می رسد

کسی نگفته است که زندگی کار ساده ایست،گاهی بسیار سخت و ناخوشایند می نماید.
اما با تمام فراز و فرودهایش، زندگی ...از ما انسانی بهتر و نیرومند تر می سازد.
حتی اگر در لحظه حقیقت آن را در نیابیم.

به یاد آر ...
که در آزردگی، رنج از خود دور داری،و در دلتنگی، بگذاری اشکهایت جاری شوند،
و در خشم خود را رها سازی،و در ناکامی بر خود چیره شوی،تا می توانی یار خود باش.
می توانی بهترین دوست خود باشی،اما به هنگام آشفتگی مرا خبر کن!
می کوشم، بدانم چه وقت باید در کنارت باشم.اما گاه ممکن نیست، پس خبرم کن.
عشق بالاترین هدیه ای است که می توانیم به یکدیگر بدهیم.و ایثار یکی از بزرگترین لذت هایی است که به ما ارزانی شده.
من اینجایم هر زمان و همیشه،تا هر آنچه دارم به تو هدیه دهم

 زندگی دوختن شادیهاست و به تن کردن پیراهن گلدار امید
 زندگانی هنر هم نفسی با غم هاست زندگانی هنر هم سفری با رنج است
زندگانی هنر سوختن اکنون با روشنی آینده است زندگانی هنر ساختن پنجره بر بیداری است
زندگانی یافتن روزنه در تاریکی است زندگانی گاهی آری به همین باریکی در همین نزدیکی است
زندگانی هنر بافتن پارچه زیبایی است زندگی دوختن شادیهاست و به تن کردن پیراهن گلدار امید.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 22 مهر 1390برچسب:روزگار بهتری از راه می رسد, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق یعنی

عشق يعني خون دل يعني جفا
عشق يعني درد و دل يعني صفا
عشق يعني يك شهاب و يك سراب
عشق يعني يك سلام و يك جواب
عشق يعني يك نگاه و يك نياز
عشق يعني عالمي راز و نياز
عشق يعني تا ابد فاني شدن
عشق يعني عابد و زاهد شدن
عشق يعني همچو ليلا خون شدن
یا چو مجنون راهی صحرا شدن
عشق یعنی تیشه فرهاد ها
عشق یعنی عالم فریاد ها
عشق یعنی زخم کوه بیستون
عشق یعنی ناله های درد و خون
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی یکه و تنها شدن
عشق یعنی التماس و انتظار
عشق یعنی تا ابد با من بمان

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دست خودم نیست

اگر می بینی عاشق تو هستم، دیوانه تو هستم و تمام فکر و زندگی من تو شده ای به خدا بدان که این دست خودم نیست.
اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است ،دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و  پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست.
دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو میباشم.
به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم.
دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی.
عزیزم دست خودم نیست که اینهمه تو را دوست میدارم، این همه احساسات عاشقانه که من برای تو مینویسم دست خودم نیست.
همه این احساسات و عواطف عاشقانه از این قلب عاشق من است و بدان که همه این دردسر ها و غم و غصه ها و اشکها درد این قلب عاشق من است.
این قلب سرخ و کوچک من انتظاری بالاتر از عشق دارد ! این قلب من تو را میخواهد و به جز تو هیچ چیز از من نمیخواهد!. نه خونی میخواهد نه نفسی، نه زندگی را میخواهد و نه هم نفسی این قلب سرخ تنها تو را میخواهد. فقط تو را.
عزیزم دست خودم نیست، دست این قلب پر توقع من است .
به قلبم حق میدهم که تنها تو را میخواهد چون تو اولین و آخرین عشق واقعی و همدلی  هستی که در اعماق قلبم نشسته ای و کسی هستی که میتوانی قلبم را برای همیشه نزد خود نگه داری و با حضورت در قلبم انتظار آن را برآورده کنی چونکه تو لایق آن هستی عزیزم.


نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

داستان غمگین و خواندنی

نشسته بودم روی نیمکت پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.
برنگشتم به‌ سمتش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.
آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِهش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق – ترمزی شدید و فریاد – ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام – تو جانم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌رو افتاده بود جلو ماشینی که بِهش زده بود و راننده‌ش هم داشت توی سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود رو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.
ترس‌خورده – هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.
مبهوت.گیج.مَنگ.
هاج و واج نِگاش کردم.
تو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.
چهار و چهل و پنج دقیقه!
گیجْ – درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. چهار و پنج دقیقه بود!!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 20 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

افسوس

در كوچه تنهايي تو را مي خوانم

از پشت پنجره هاي بسته تو را مي خوانم

هنگامي كه قاصدك مي آيد با او نام تو را فرياد مي زنم

 با شاپركها در آسمان آبي هم صدا مي شوم

 و با باران نام تو را بر لب جاري مي سازم

و فرياد مي زنم : به كوچه هاي قلبم بازگرد

ولي افسوس صداي من يكي پس از ديگري

در لا به لاي حرفهايت گم مي شود

و باز هم من دوستت دارم ...


نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:افسوس,عشق,عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

وقتی می روی

وقتی می روی
تمام چیزهای عادی
یادگاری می شوند
حساس می شوند
ترک بر می دارند

بر مبل نمی شود نشست
که تو آنجا نشسته بوده ای
هوا را نمی شود نفس کشید
که عطر تو آنجا بوده است

وقتی نیستی
همه چیز
تو را یادآوری می کند
تو را و نبودنت را...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تو که معنای عشقی به من معنا بده

تو كه معنای عشقی به من معنا بده ای یار
دروغ این صدا را به گور قصه ها بسپار
صدا كن اسممو از عمق شب از لب به دیوار
برای زنده بودن دلیل آخرینم باش
منم من بذر فریاد خاك خوب سرزمینم باش
طلوع صادق عصیان من بیداریم باش
عشق گذشتن از مرز وجوده
مرگ آغاز راه قصه بوده
من راهی شدم نگو كه زوده
اون كسی كه سرسپرده مثل ما عاشق نبوده
من راهی شدم نگو كه زوده
اما اونكه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:تو که معنای عشقی به من معنا بده, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

من و تو


دفتری بود که گاهی من و تو
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترین انسانم…
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

من فقط عاشق اينم ...

من فقط عاشق اينم حرف قلبتو بدونم
الكي بگم جدا شيم تو بگي كه نميتونم
من فقط عاشق اينم بگي از همه بيزاري
دو سه روز پيدام نشه و ببينم چه حالي داري
من فقط عاشق اينم عمري از خدا بگيرم
اينقدر زنده بمونم تا بجاي تو بميرم
من فقط عاشق اينم روزايي كه با تو تنهام
كار و بار زندگيمو بزارم براي فردا
من فقط عاشق اينم وقتي از همه از كلافم
بشينم يه گوشه دنج موهاي تو رو ببافم
عاشق اون لحظه ام كه پشت پنجره بشينم
حواست به من نباشه دزدكي تو رو ببينم
من فقط عاشق اينم عمري از خدا بگيرم
اينقدر زنده بمونم تا بجاي تو بميرم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 16 مهر 1390برچسب:من فقط عاشق اينم,عشق, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خواهی آموخت

کم کم تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
این که عشق، تکیه کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر.
و یاد می گیری که بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمی دهند.
و شکست هایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشم های باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد می گیری که همه ی راه هایت را هم امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد.
کم کم یاد می گیری
که حتی نور خورشید می سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را می کاری و روحت را زینت می دهی
به جای این که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد!
و یاد می گیری که می توانی تحمل کنی...
که محکم هستی...
که خیلی می ارزی.
و می آموزی و می آموزی...
با هر خداحافظی
یاد می گیری...!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 15 مهر 1390برچسب:خواهی آموخت, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

میاد یه روزی ....

میاد یه روزی که دلت تنگ میشه باز برای من
 
تو روز خوش نمی بینی در میاری اشکای من
 
هر روز ازت دل میکنم دوباره عاشقت میشم 
 
نفرین نمی کنم ولی نمیدونی چی می کشم
 
نه میتونم باهات باشم نه میتونم ولت کنم
دلم میگه اون روز میاد که تو رو مهربون کنم
کیو داری زجرش میدی یکی که عاشق تو بود
یکی که هم خونه ی تو دستاش تو دستای تو بود
 
یکی که از دنیا فقط یه دلخوشی مونده براش
دلتنگ اون میشه بازم دلی که تنگ بوده براش
 
اما همش خیال که دوباره مهربون بشی
خلاصه که ترسم اینه طعمه ی اینو اون بشی

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تنها مطلب ارسالی ازفاطمه شیطون

 

سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
 که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

نويسنده: تاريخ: 14 مهر 1390برچسب:تنها تنها تنها, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

انار دل

خدا مشتی خاک را بر گرفت. می خواست لیلی را بسازد،
از خود در آن دمید و لیلی پیش از آن که
با خبر شود عاشق شد.
سالیانی است که لیلی عشق می ورزد،
لیلی باید عاشق باشد. زیرا خداوند
در آن دمیده است و هرکه خدا در آن بدمد، عاشق می شود.
لیلی نام تمام دختران ایران زمین است، نام دیگر انسان.
لیلی زیر درخت انار نشست، درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ.
گلها انار شدند، داغ داغ، هر اناری هزار دانه داشت. دانه ها عاشق بودند، بی تاب بودند، توی
انارجا نمی شدند. انار کوچک بود، دانه ها بی تابی کردند، انار ترک برداشت. خون انار روی
دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را خورد. مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت: راز رسیدن فقط همین است،
فقط کافیست انار دلت ترک بخورد

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:انار دل,عاشقانه,خدا مشتی خاک را بر گرفت, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دستای تو

اي كه بي تو خودمو تك و تنها مي بينم
هر جا كه پا مي ذارم تورواونجا مي بينم
يادمه چشماي تو پر درد و غصه بود
قصه ئ غربت تو قدصد تا قصه بود
ياد تو هر جا كه هستم با منه
داره عمر منو آتيش مي زنه
تو برام خورشيد بودي توي اين دنياي سرد
گونه هاي خيسمو دستاي تو پاك مي كرد
حالا اون دستا كجاست اون دوتا دستاي خوب
چرا بي صدا شده لب قصه هاي خوب
من كه باور ندارم اون همه خاطره مرد
عاشق آسمونا پشت يك پنجره موند
آسمون سنگي شده خدا انگار خوابيده
انگار ازاون بالاها گريه هامو نديده
ياد تو هرجا كه هستم با منه
داره عمر منو آتيش مي زنه

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 13 مهر 1390برچسب:دستای تو,اي كه بي تو خودمو تك و تنها مي بينم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جملات خواندنی زیبا

http://www.pic.iran-forum.ir/images/3r1nu6ki78shd8ktwtq.gif

سعی کنيد آن چيزی را که دوست داريد بدست آوريد، وگرنه بايد آن چيزی را  که بدست مياوريد دوست بداريد.

 
 آنچه
که زيباست عزيز نيست آنچه که عزيز است زيباست سعي کن زيبايي در  نگاه تو باشد نه در چيزي که به آن مي نگري

  زندگي مثل پيانو است ، دكمه هاي سياه براي غم ها و دكمه هاي سفيد براي شادي ها . اما زماني ميتوان آهنگ زيبايي نواخت كه دكمه هاي سفيد و سياه را با هم فشار دهي

 هميشه با به دست آوردن اون کسي که دوستش داريم نميتوانيم صاحبش شويم، گاهي لازمه ازش بگذريم تا بتونيم صاحبش بشيم

 

 لازمه ی خوشبختی جذب کردن چيزهای تازه نيست، بلکه حذف کردن افکار کهنه است، افکاری که به هيچ دردی نمی خورند.

عاشق عاشقي باش و دوست داشتن را دوست بدار، از تنفر متنفر باش، به مهرباني مهر بورز با آشتي آشتي کن و از جدايي جدا باش ...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 13 مهر 1390برچسب:جملات خواندنی زیبا,جملات خواندنی کوتاه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

میلاد امام رضا (ع) مبارک

گاهی وقتها دلم برای خودم خیلی تنگ میشود،گاهی آنقدر احساس تنهایی میکنم که با یک تلنگر کوچک قلبم میشکند و بغضم میشکفد...

گاهی هم از سر تنهایی و بی کسی کز میکنم یک گوشه ای سرم را تکیه میدهم به دیوار، بالشم را بغلم میگیرم و های های گریه میکنم، بعضی وقتها بعد از آنهمه گریه باز هم دلم آرام نمیگیرد و احساس میکنم بغضی ته گلویم است که دارد خفه ام میکند.

اینجور وقتها تنها جایی که دوست دارم بروم حرم امام رضاست. دلم هوایی میشود بروم توی صحن انقلابش بنشینم درست روبروی ایوان طلایش و به امام رضایم بگویم تو که ضامن آهو شدی ضامن من هم بشو...دلم میخواهد سیر با امامم حرف بزنم همانی که هر وقت میخواهم صدایش کنم میگویم : امام رضای من...

اما همین که میخواهم پا توی حرم امن الهی اش بگذارم همان جایی که محل بال زدن فرشتگان است همان جایی که همیشه گفته ام امن ترین جای دنیاست برایم، ترس عجیبی توی دلم مینشیند...

میترسم بیایم و ردم کنی...میترسم بیایم و حتی حاضر نشوی نگاهم کنی.... میترسم بیایم وتوی آن خیابان طبرسی وقتی که از دور نگاهم به آن گنبد طلایت می افتد وقتی که قلبم به تپش می افتد و نفسم به شماره، و میگویم السلام علیک یا علی بن موسی الرضا... اادخل یا حجه الله؟...اادخل یا ولی الله؟... واستاذنک... و باز نگاهت کنم و اذنم ندهی و من...

دارو ندارم یا علی بن موسی الرضا، آرام جانم، آرامش قلب خسته ام، اگر تو و غمزه نگاهت نبود، اگر تو و چشم دوختنم به ضریحت نبود، اگر تو و صحن انقلاب و ایوان طلاو پنجره فولادت نبود...من که هیچ.... عالمی نبود...

دلم تنگ است برای آن لحظه که دستم را روی قلبم می گذارم رو به حرمت تعظیم میکنم و با چشمان ترم میگویم:

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

السلام علیک یا حجه الله

ولادت باسعادت سلطان، امیر و ولی نعمت تمام ایرانیان، حضرت رضا-ع مبارک.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 17 مهر 1390برچسب:میلاد امام رضا (ع) مبارک, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

امام رضا (ع)

تو دل یه مزرعه یه کلاغ رو سیاه
هوایی شده بره پابوس امام رضا

اما هی فکر میکنه اونجا جای کفتراس
آخه من کجا برم یه کلاغ که رو سیاس

من که توی سیاهیا از همه روسیاه ترم
میون اون کبوترا با چه رویی بپرم

تو همین فکرا بودش کلاغ عاشق ما
یه دلش میگفت برو یه دلش میگفت بمون

که یهو صدایی گفت:تو نترس و راهی شو
به سیاهی فکر نکن تو یه زائری برو

من که توی سیاهیا از همه روسیاه ترم
میون اون کبوترا با چه رویی بپرم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:امام رضا (ع),تو دل یه مزرعه یه کلاغ رو سیاه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

پروردگارا

به من توفیق تلاش مقابل شکست، صبر در نومیدی،
فداکاری در سکوت، دین بی دنیا،ایمان بی ریا،
خوبی بی نمود، عشق بی هوس،
دوست داشتن بدون آنکه دوست بداند روزی کن...
و همواره با من بمان و تنهایم مگذار.

کمکم کن هرگز فراموشت نکنم
که آرامش دل تنها با یاد تو میسر است

توفیقم ده که بیش ازطلب همدردی، همدردی کنم
بیش از آنکه مرابفهمند دیگران رادرک کنم
بیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم
زیرا در عطاکردن است که می ستانیم
و در بخشیدن است که بخشیده می شویم
و در مردن است که حیات ابدی می یابیم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:به من توفیق تلاش مقابل شکست,پروردگارا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عاشق تو...عاشق باران

خیلی وقت است انتظار کشیدم ...
این روزها احساس می کنم هر جا پا می گذارم بوی آشنایی می دهد...
این را خوب می شود فهمید.
آشنایی که مرا غریبه خواند این روزها همین نزدیکی هاست...
بوی آشنا را می فهمم...
می شود فهمید به این شهر بازگشته...
ریشه ها به من دروغ نمی گویند!
یادت هست من عاشق باران بودم و لذت روزهای بارانی مرا عاشقتر می کرد
وقتی فکر میکنم میبنم تمام قرارهای ما زیر باران بود و ما همیشه بدون چتر بودیم شاید
من خیال میکردم بارانی باشیم بهتر است همیشه سهم ما از
روزها روزهای
بارانی بود...
یادت هست...
هنوز هم عاشقم...
عاشق تو..
عاشق خاطره ها..
عاشق باران..
عاشق خیس شدن وقتی تو دنبال پناهی زیر باران بودی...
یادت هست...؟
واقعا یادت هست...
دلم هوس دستهای تو را دارد و چه عشقی است گرفتن دستهای تو

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:عاشق تو,,,عاشق باران,عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

باز هم نام تو

باز هم با نام تو افسا نه اى گلريز شد

باز هم در سينه ام عشق تو شور انگيز شد

باز هم همراه بوى ميخك و محبو به ها

خاطراتم پر كشد با ياد تو در كوچه ها

باز هم وقتى نگاهت گيرد از من فاصله

ديده ام مى بارد اما نم نم و بى‌حوصله

باز قلب پنجره بر روى‌من وا مى شود

باز هم پروانه اى در باغ پيدا مى شود

باز هم لاى‌كتابم مى‌نهم يك شاخه ياس

مى‌كنم بهر پيامى قاصدك را التماس

باز هم در هر شفق دلتنگ و دلگير مى‌شوم

باز هم با ياد تو سر شار رويا مى‌شوم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 9 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست...


وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 9 مهر 1390برچسب:وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست,عشق, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سلام مــاه مــن !

سلام مــاه مــن !
دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!
گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..
احوال مهتابیت چطور است ؟!
چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!
چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!
چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!
چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!
چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !
راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟!
می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!
یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود….هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد!
تو فقط ماه من بمون و باش !
ماه من !
مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان .. خلاصه کنم بهونه موندنم مراقب خودمون باش!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 8 مهر 1390برچسب:سلام مــاه مــن,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خداحافظ مطلب ارسالی ازفاطمه شیطون

 دیگه دیره واسه موندن ، دارم از پیش تو میرم
جدایی سهم
دستامه ، که دستاتو نمیگیرم
تو این بارون تنهایی ، دارم میرم خداحافظ
شده این
قصه تقدیرم ، چه دلگیرم خداحافظ
دیگه دیره دارم میرم ، چه
قدر این لحظه هاسخته
جدایی از تو کابوسه ، شبیه مرگ بی وقته
دارم تو ساحل
چشمات ، دیگه آهسته گم میشم
برام جایی تو دنیا نیست ، تو اوج قصه گم میشم
دیگه دیره دارم میرم ، برام جایی تو دنیا نیست
به غیر از اشک تنهایی ، تو چشمم چیزی پیدا نیست
باید باور کنم بی تو ، شبیه مرگ تقدیرم
سکوت من پر از بغض ، دیگه دیره دارم میرم

نويسنده: تاريخ: 8 مهر 1390برچسب:خداحافظ, دیگه دیره واسه موندن, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جاده ی تنهایی

چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد و سرخی گونه هایم را به حساب روزگار ریخت.
چرا گریه کنم وقتی او بغض عروسکی دارد و همیشه این منم که باید قطره قطره بمیرم.
چرا گریه کنم وقتی بر بلندی این ساده زیستن زیر پا له شده ام.
چرا گریه کنم وقتی باد بوی گریه دارد و برگ بوی مرگ.
چرا گریه کنم وقتی عاشق شدن را بلد نیستم تا به حرمت اندک سهمم از تو اشک بریزم.
چرا گریه کنم وقتی تبسم نگاهت زیبا تر است………

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:چرا گریه کنم,چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شهر عشق

تمام راهها را بسوی جاده ی تنهایی می پویم
و در اضطراب گلبوته های جدایی ,
چشمانم را بسوی صداقت پروانه های شهر عشق , آذین می بندم .
به تو فکر می کنم که چگونه در گلزار وجودم , آشیان کردی
و بر تاروپود تنم حروف عشق را ترنم نمودی .
پس باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی زیبایی چشمانت
هنوز در من شمعی روشن است .
و من...
در انتهای غروب , نگاهم را بسوی مشرق چشمانت دوخته ام
تا مگر بازتاب صداقتمان در دستان
تو تجلی کند !!!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:شهر عشق,تمام راهها را بسوی جاده ی تنهایی می پویم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چراغهارو خاموش کن

چراغ هارو خاموش کن،هوا هوای درده
دوست ندارم ببینی،چشمی که گریه کرده...
چراغ هارو خاموش کن،سرگرم گریه باشم
میخوام به روم نیارم باید ازت جدا شم
فکر نبودن تو دنیام ومیسوزونه
چراغ هارو خاموش کن،چشم و چراغ خونه
یه خورده آرومم کن ،نشون نده که سردی
حالا وقت دروغه بگو که برمیگردی...
از شرم اشکهای من رفتی چرا یه گوشه
ازم خجالت نکش،چراغ ها که خاموشه
اگه دلت هنوزم باهام یه کم رفیقه
یه خرده دیرتر برو فقط یه چند دقیقه...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:چراغهارو خاموش کن, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق مطلب ارسالی ازفاطمه شیطون

 

به خدا عشق به رسوا شدنش مي ارزد
و به مجنون و به ليلا شدنش مي ارزد

دفتر قلب مرا وا كن و نامي بنويس
سند عشق به امضا شدنش مي ارزد

گرچه من تجربه‌اي از نرسيدن‌هايم
كوشش رود به دريا شدنش مي ارزد

كيستم ؟ … باز همان آتش سردي كه هنوز
حتم دارد كه به احيا شدنش مي ارزد

با دو دست تو فرو ريختنِ دم به دمم
به همان لحظه‌ي بر پا شدنش مي ارزد
 

نويسنده: تاريخ: 5 مهر 1390برچسب:رسوایی,به خدا عشق به رسوا شدنش مي ارزد,عشق, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

پاییز غریب


پاییز را دوست دارم ... بخاطر غریب و بی صدا آمدنش ...
بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش ...
بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش ... بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
بخاطر رفتن و رفتن و... خیس شدن زیر باران های پاییزی
بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 4 مهر 1390برچسب:پاییز غریب,پاییز,غریب,عکس,عشق, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یک احساس زیبا

یک احساس زیبا
صادقانه میگویم حرف دلی بی ریا
بی بهانه میگویم مثل آنها ، همان قلبهای بی وفا ، بی وفایی نمیکنم
عاشقانه میگویم عشق من دوستت دارم
صادقانه گفتی دوستم داری ، عاشقانه عشق تو را باور کردم
از من خواستی تنها با تو باشم ، با احترام قلب تنهایم را به تو تقدیم کردم
از من خواستی به کسی جز تو دل نبندم ، میترسیدی روزی تو را ترک کنم
شاخه گل زیبای من ، پر پر نمیشوی هیچگاه در قلب من ، به عشق پاکمان قسم تنها تو می مانی تا ابد در دل من
هیچگاه نمیگذارم دلتنگم شوی ، همیشه در دلت خواهم ماند ، هیچگاه نمیگذارم دلگیر شوی همیشه در کنارت هستم ،هم با تو درد دل میکنم ، هم میشنوم درد دلهایت را…
دوباره میرسیم به آن احساس زیبا ، همان حرف صادقانه ، همان حرف دل بی ریا
همان کلام عاشقانه ، همان احساسی که تنها نسبت به تو دارم ، آری عزیزم خیلی دوستت دارم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تولدت مبارك آرزو

اگه يه روزي نوم تو ، تو گوش من صدا كنه
اگه دوباره غمت بيادو منو مبتلا كنه
به دل ميگم كاريش نباشه بذاره درد تو دوا شه

صداي آبشار را كه داد مي زد زندگي در همين نزديكي است شنيدم . صداي آبشار را كه ميگفت جلوتر پر از زندگي است ، صداي آبشار را كه مي گفت آرزو همين جاست . مرا از خود بي خود به جلو مبتلا مي كرد . قدم هاي يك را دوبه دو مي نهادم و خارهاي زير پايم را حس نمي كردم و حتي ترسي را كه از آن جا داشتم فراموش كردم چون مي دانستم تو را خواهم يافت در پس آبشار . به آبشار رسيدم . آبشار را كنار زدم نوري چشمان بي سويم را روشن كرد . آري تو بودي آرزو و با لبخندي هميشگي كه تسلي مي بخشيد تمام آلامم را ، به تو نزديك شدم دستم را روي شانه ات نهادم و فقط به چشمانت نگاه كردم و از روي لب هايت بوسيه اي چيدم . در كنار تو بودن برايم خيلي بود . سر روي شانه ام نهادي و با بويت مست شدم و چشمانم را بستم و وقتي باز كردم تو آنجا نبودي . فهميدم تو نيز فقط يك آرزو بودي
عزيزم از صميم قلب تمام خوبي هاي عالم را برايت آرزو مي كنم و اميد وارم كه در هر كاري پا نهي خدا يار و ياورت باشد . و روز تولدت را به تو تبريك مي گويم و خداوند را براي اين چنين گوهري حمد و سپاس مي گويم و از او خواستارم تو را بي اميد نگذارد و تمام آرزوهاي آرزويم ، آرزو را برآورده به خير كند .

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق دلیل می خواهد


نرسیده به بعضی خاطره ها ... باید بنویسند: آهسته به یاد بیاورید ... خطر ریزش اشک ...
من یاد گرفته ام " دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... "
ولی نمی دانم چرا ...
خیلی ها ...
و حتی خیلی های دیگر ...
می گویند:
" این روز ها ...
دوست داشتن
دلیل می خواهد ... "
و پشت یک سلام و لبخندی ساده ...
دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده
دنبال گودالی از تعفن می گردند...
اما
من " سلام " می گویم ...
و " لبخند " می زنم ...
و قسم می خورم ...
و می دانم ...
" عشق " همین است ...
به همین سادگی ...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:نرسیده به بعضی خاطره ها,آهسته به یاد بیاورید,خطر ریزش اشک,عشق دلیل می خواهد, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آخرین عابر

 

به سرنوشت بیندیش؛ که چگونه تصویرگر جداییهاست،

بر من خرده مگیر؛

که چرا جبر زمان از آغاز هر سلامی به درودی به پایان می برد،

محکومیم به زنده ماندن؛ تا شاید شاهد مرگ آرزوهای خویش باشیم.

ای مهربان؛

وقتی خورشید به پیشواز شب می رود و کوچه از صدای پای آخرین عابر تهی میشود؛

با کوله باری از غم و درد میروم؛

و تو را با تمام خاطرات دیرین، میان کوچه های ساکت شهر تنها می گذارم.

گریه مکن! ای وارث شکوفایی باران،

من باید بروم، تا با غم غریبی خویش،

غم غربت را از جداره ی دل عاشقان بزدایم.

اما بدان!

نبض خاطرم هر لحظه به یاد تو می تپد...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 1 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

هنوز امیدواری

هیچ وقت امید را از کسی نگیرید ؛ شاید تنها سرمایه ی او باشد .
اگر با دیدن رنگین کمان می ایستی و به زیبایی آن خیره میشوی...
بدان که هنوز امیدواری !
اگر بارانی که بر سقف اتاقت میبارد به تو شهد آرامش میچشاند ، اگر با پیام غیرمنتظره ای خوشحال و شگفت زده می شوی ، اگر به طلوع و غروب خورشید بنگری و بخندی ، اگر از درد و رنج دیگران ناراحت و پردرد میشوی ، اگر زیبایی رنگهای گل کوچکی را درک کنی ، اگر آرامش بعد از طوفان دریا را دیده باشی ، اگر با سختی ها روبرو میشوی و میجنگی ، اگر لبخند کودکی ، قلبت را شاد میکند ، اگر با نگاهی به گذشته لبخند بزنی ، اگر لذت پرواز پروانه را درک کنی ، اگر خوبیهای دیگران را میبینی ، اگر به فکر آرامش هستی ، اگر به بهار فکر می کنی...
بدان که هنوز امیدواری !

و بالاخره اگر کلمه امید هنوز مفهوم خود را نزد تو از دست نداده و به آن می اندیشی پس بدان: هنوز امیدواری و وجودت پر از زیبایی است و هرجا که بروی با خود نور و برکت میبری

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 10 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدا جونم

پروردگارا…در این شب که ابرهای دلم خیال باریدن دارند فقط ذکر نام تو از بار غم هایم می کاهد….
پروردگارا …
نمی دانم با این همه ناسپاسی چگونه تمنایم را از توطلب کنم.
از تو که خورشیدی رادر زمستانی ترین روزهای زندگی ام تاباندی تا گرمی بخش لحظه های یخ زده ام با شد…
و من به خود بالیدم که این چنین عزیز در گاهت بوده ام…
اکنون خورشیدم در افق آرزوها درحال غروب است و من مانده ام دلتنگ در حسرت آرزوهای مانده بر دلم و هراسان ازسکوت و تنهایی شب……
پروردگارا…
در این شب که ابرهای دلم خیال باریدن دارند فقط ذکر نام توازبار غم هایم می کاهد….
الهی!
تو بارحمت بی منتها یت طلوع دوباره خورشید امیدم را درصبحی نمناک از اشک های دعای شبانه ام برایم مقدر کن…
آمین …

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 10 مهر 1390برچسب:خدا جونم,پروردگارا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان کرديم .

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to razeeshgh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com