يكي گفتا ز دوران نا اميدم
كه مي رويد به سر موي سپيدم
از اين موي سپيد انديشه دارم
كه بر پاي جواني تيشه دارم
فلك هر چين كه از مويم گشايد
دگر چيني بر ابرويم فزايد
بگفتم: اين خيالي ناپسند است
جواني آهويي سر در كمند است
كمندش چيست: شوق و شادماني
چو گم شد زود گم گردد جواني
جواني در درون دل نهفته است
جواني در نشاط و شور خفته است
چو گم شد از دلت عشق هوس باز
همانا شام پيري گشته آغاز
نه پيري در گذشت ماه و سال است
كه مرگ عشق و ترك ايده آل است
جواني موسمي از زندگي نيست
كه چون بگذشت نوبت گويدت ايست
بسا پيرا كه ديدم سرخوش و شاد
جوان روي و جوان خوي و جوان ياد
بيا تا تن به خرسندي سپاريم
كز آن شايسته تر ياري نداريم
نديدي صبحدم چون خنده سر كرد
نشاطش بر همه عالم اثر كرد؟
حسين مسرور(سخنيار)
نظرات شما عزیزان:
|