![](/upload/r/razeeshgh/image/%D8%A8%D9%87%20%D8%B3%D9%84%D8%B7%D8%A7%D9%86.jpg)
دوستتان دارم؛ همیشه. شاید فردا زنده نباشم. امشب شب هزار و دوم است.
تا نزدیکی های شب، پسرک هنوز تب داشت. دستمال را روی پیشانی اش می گذاشتم و پاشویه می کردم. چشم هایش به شما رفته است. روزی مثل شما نگاه های نافذی خواهد داشت. همه اتاق ها تمیز و مرتب اند؛ همان طور که می خواهید.
نام غذاهایی که دوست دارید را به آشپزها داده ام و گل هایی که دوست دارید را هم به باغبان ها گفته ام. نامه هایی که موجب آشوبتان می شد و ندادمتان، در کشویی کوچک درون جالباسی است. اگر نخواندید هم مساله ای نیست. رفعشان کردم.
دوستتان دارم؛ همیشه. شاید فردا زنده نباشم. امشب شب هزار و دوم است.
نظرات شما عزیزان:
|