تقدیم به تمام عاشقان

تقدیم به تمام عاشقان

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 216
بازدید دیروز : 330
بازدید هفته : 546
بازدید ماه : 1633
بازدید کل : 34425
تعداد مطالب : 577
تعداد نظرات : 279
تعداد آنلاین : 1


دلبستگی

دلبسته ی کفشهایم بودم. کفش هایی که یادگار سال های نو جوانی ام بودند.

دلم نمی آمد دورشان بیندازم. هنوز همان ها را می پوشیدم.

اما کفش ها تنگ بودند و پایم را می زدند.

قدم از قدم اگر بر می داشتم زخمی تازه نصیبم می شد.

سعی می کردم کمتر راه بروم زیرا که رفتن دردناک بود...

می نشستم و زانوهایم را بغل می گرفتم

و می گفتم: چقدر همه چیز دردناک است.

چرا خانه ام کوچک است و شهرم و دنیایم؟!

می نشستم و می گفتم: زندگیم بوی ملالت می دهد و تکرار...

می نشستم و می گفتم: خوشبختی تنها یک دروغ قدیمی است.

می نشستم و به خاطر تنگی کفشهایم جایی نمیرفتم.

قدم از قدم بر نمیداشتم... می گفتم و می گفتم...

پارسایی از کنارم رد شد...

عجب! پارسا پا برهنه بود و کفشی بر پا نداشت!

مرا که دید لبخندی زد و گفت: خوشبختی دروغ نیست.

اما شاید تو خوشبخت نشوی زیرا خوشبختی خطر کردن است...

و زیباترین خطر... از دست دادن!

تا تو به این کفش های تنگ آویخته ای...

برایت دنیا کوچک است و زندگی ملال آور.

جرات کن و کفش تازه به پا کن. شجاع باش و باور کن که بزرگتر شده ای.

رو به پارسا کردم، پوزخندی زدم و گفتم:

اگر راست می گویی پس خودت چرا کفش تازه به پا نمی کنی تا پا برهنه نباشی؟

پارسا فروتنانه خندید و پاسخ داد :من مسافرم و تاوان هر سفرم کفشی بود

که هر بار که از سفر برگشتم تنگ شده بود و پس هر بار دانستم که قدری بزرگتر شده ام.

هزاران جاده را پیمودم و هزارها پای افزار را دور انداختم.

تا فهمیدم بزرگ شدن بهایی دارد که باید آن را پرداخت.

حالا دیگر هیچ کفشی اندازه ی من نیست.

وسعت زندگی هرکس به اندازه ی وسعت اندیشه ی اوست...

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان کرديم .

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to razeeshgh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com